۰
plusresetminus
روز شمار زندگانی‌ حضرت امام‌ حسین‌ (ع) (2)

از آغاز خلافت یزید تا ورود کاروان حسینی به کربلا

وقتی‌ که‌ تعداد نامه‌ های‌ کوفیان‌ از حد متعارف‌ گذشت‌، حسین‌ (ع) لازم‌ دیدعراقیان‌ را بیش‌ از این‌ منتظر نگذارد. بنابراین‌ پاسخی‌ بدین‌ مضمون‌ برای‌ کوفه‌ نوشت‌: «هانی‌ وسعید آخرین‌ فرستادگانی‌ بودند که‌ نامه‌ های‌ شما را برای‌ من‌ آوردند. به‌ من‌ نوشته‌ اید نزد ما بیا که‌ رهبری‌ نداریم‌. من‌ برادر و پسر عمویم‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ را نزد شما می‌ فرستم‌ تا مرا از حال‌ شما و آنچه‌ در شهر شما می‌ گذرد خبر دهد»
از آغاز خلافت یزید تا ورود کاروان حسینی به کربلا
پانزدهم‌ رجب‌ سال‌ 60 هجری‌ (مرگ‌ معاویه‌ و آغاز خلافت‌ یزید) معاویه‌ بن‌ ابوسفیان‌ در نیمه ی‌ ماه‌ رجب‌ سال‌ 60 هجری‌ قمری‌ در شام‌ از دنیا رفت‌. هنگام‌ مرگ‌ وی‌ فرزندش‌ یزید در حوارین‌ به‌ سر می‌ برد. معاویه‌ وصیت‌ نامه‌ ای‌ به‌ این‌ مضمون‌ خطاب‌ به‌ یزید نوشت‌: «به‌ اطلاع‌ او برسانید که‌ من‌ بر او جز از چهار مرد بیم‌ ندارم‌ و آنان‌ حسین‌ بن‌ علی‌ و عبدالله‌ بن‌ عمر و عبدالرحمن‌ بن‌ ابوبکر و عبدالله‌ بن‌ زبیرهستند، اما حسین‌ بن‌ علی‌، خیال‌ می‌ کنم‌ مردم‌ عراق‌ او را رها نکنند و وادار به‌ خروج‌ کنند. اگر چنین‌ کرد بر او در گذر... » یزید چون‌ به‌ دمشق‌ رسید و زمام‌ امور خلافت‌ را در دست‌ گرفت‌ به‌ نوشته ی یعقوبی‌ «به‌ عامل‌ مدینه‌، ولید بن‌ عتبه‌ بن‌ ابی‌ سفیان‌ نوشت‌: هنگامی‌ که‌ نامه‌ ام‌ به‌ تو رسید، حسین‌ بن‌ علی‌ و عبدالله‌ بن‌ زبیر را احضار کن‌ و از آن‌ دو بیعت‌ بگیر، پس‌ اگر زیر بار نرفتند، آن‌ دو را گردن‌ بزن‌ و سرهای‌ آن‌ دو را نزد من‌ بفرست‌، مردم‌ را نیزبه‌ بیعت‌ فراخوان‌ و اگر سرباز زدند، همان‌ حکم‌ را درباره‌ آنان‌ اجرا کن‌. »

 

بیست‌ وهفتم‌ رجب‌ سال‌ 60 هجری‌ (ملاقات‌ امام‌ حسین‌ (ع) با ولید بن‌ عتبه‌ ولی‌ مدینه‌ )

چون‌ نامه ی یزید به‌ ولید بن‌ عتبه‌، فرماندار مدینه‌ رسید، ولید با مروان‌ حکم‌ (والی‌ سابق‌ مدینه‌ ) در این‌ مورد به‌ مشورت‌ پرداخت‌. «مروان‌ گفت‌ : از ناحیه ی عبدالله‌ بن‌ عمروعبدالرحمن‌ بن‌ ابوبکر مترس‌ که‌ آن‌ دو خواستار خلافت‌ نیستند، ولی‌ سخت‌ مواظب‌ حسین‌ بن‌ علی‌ و عبدالله‌ بن‌ زبیر باش‌ و هم‌ اکنون‌ کسی‌ بفرست‌، اگر بیعت‌ کردند که‌ چه‌ بهتر وگرنه‌ پیش‌ از آنکه‌ خبر آشکار شود و هر یک‌ از ایشان‌ جایی‌ بگریزد و مخالفت‌ خود را ظاهر سازد، گردن‌ هر دو را بزن‌. » ولید، عبدالله‌ بن‌ عمرو بن‌ عثمان‌ را که‌ نوجوانی‌ بود، دنبال‌ امام‌ حسین‌ (ع) و عبدالله‌ بن‌ زبیر فرستاد. هنگامی‌ که‌ پیام‌ آور والی‌ مدینه‌ نزد امام‌ آمد، آن‌ حضرت‌ متوجه‌ مرگ‌ معاویه‌ گردید، لذا تنی‌ چند از دوستان‌ و غلامان‌ خویش‌ راجمع‌ کرد و همراه‌ خود به‌ دار الاماره‌ برد تا در صورت‌ وجود خطر آنان‌ را به‌ کمک‌ بطلبد.

طبری‌ می‌ نویسد: «حسین‌ بیامد و بنشست‌، ولید نامه‌ را به‌ او داد که‌ بخواند و خبرمرگ‌ معاویه‌ را داد و او را به‌ بیعت‌ خواند. حسین‌ گفت‌: انالله‌ انا الیه‌ راجعون‌، خدا معاویه‌ را رحمت‌ کند و تو را پاداش‌ بزرگ‌ دهد، اینکه‌ گفتی‌ بیعت‌ کنم‌، کسی‌ همانند من‌ به‌ نهانی‌ بیعت‌ نمی‌ کند، گمان‌ ندارم‌ به‌ بیعت‌ نهانی‌ من‌ بس‌ کنی‌ و باید آن‌ را میان‌ مردم‌ علنی‌ کنیم‌. گفت‌ : آری‌. گفت‌: وقتی‌ میان‌ مردم‌ آیی‌ و آنها را به‌ بیعت‌ خوانی‌ ما را نیز به‌ بیعت‌ بخوان‌ که‌ کار یکجا شود. ولید که‌ سلامت‌ دوست‌ بود گفت‌: به‌ نام‌ خدای‌ برو تا با جمع‌ مردم‌ بیایی‌. » امام‌ پس‌ از خارج‌ شدن‌ از فرماندهی‌ مدینه‌ تصمیم‌ به‌ خروج‌ از مدینه‌ و حرکت‌ به‌ سوی‌ مکه‌ گرفت‌.

همان‌ شب‌ عبدالله‌ بن‌ زبیر از مدینه‌ خارج‌ شد، فردای‌ آن‌ روز ماموران‌ حکومتی‌ دنبال‌ او رفتند و شب‌ بعد نیز امام‌ حسین‌ (ع) تصمیم‌ به‌ ترک‌ مدینه‌ گرفت‌ و خواهرش‌ زینب‌ و ام‌ کلثوم‌ و برادر زادگانش‌ و برادرانش‌، جعفر و عباس‌ و عموم‌ افراد خانواده‌ اش‌ که‌ درمدینه‌ بودند، همراه‌ ایشان‌ رفتند غیر از محمد بن‌ حنفیه‌ که‌ در مدینه‌ ماند. ابن‌ عباس‌ هم‌ چند روز پیش‌ از آن‌ به‌ مکه‌ رفته‌ بود.

 

بیست‌ وهشتم‌ رجب‌ سال‌ 60 هجری‌ (خروج‌ امام‌ از مدینه‌ به‌ سوی‌ مکه) امام‌ حسین‌ (ع) در شب‌ یکشنبه‌ دو روز مانده‌ از ماه‌ رجب‌ سال‌ 60 هجری‌ به‌ اتفاق‌ همراهان‌ از مدینه‌ عازم‌ مکه‌ شدند؛ حضرت‌ هنگام‌ خروج‌ از مدینه‌ وصیت‌ نامه‌ ای‌ نوشت‌ و به‌ برادرش‌ محمد حنفیه‌ داد وپس‌ از حمد وثنای‌ خداوند اهداف‌ و انگیزه‌ های‌ خودبرای‌ خروج‌ از مدینه‌ را بیان‌ فرمودند.

 

سوم‌ شعبان‌ سال‌ 60 هجری‌ (ورود امام‌ حسین‌ (ع) وهمراهانش‌ به‌ مکه‌ ) امام‌ و یارانش‌ در شب‌ جمعه‌ سوم‌ شعبان‌ سال‌ 60 هجری‌ قمری‌ وارد شهر مکه‌ شدند. «هنگامی‌ که‌ امام‌ وارد مکه‌ شد، مردم‌ شهر بسیار خشنود شدند و حتی‌ ابن‌ زبیر، که‌ خود داعیه ی رهبری‌ داشت‌ در نماز امام‌ و مجلس‌ حدیث‌ او شرکت‌ می‌ کرد. مکه‌ پایگاه‌ دینی‌ اسلام‌ بود و طبعا توجه‌ بسیاری‌ را به‌ خود جلب‌ می‌ کرد. در آنجا امام‌ با افراد وشخصیت‌ های‌ مختلف‌ در تماس‌ بود وعلل‌ عدم‌ بیعت‌ خود با یزید را بیان‌ می‌ کرد. درهمین‌ روزها که‌ دمشق‌ نگران‌ کسانی‌ بود که‌ بیعت‌ نکرده‌ و در حجاز بودند، در کوفه‌ حوادثی‌ می‌ گذشت‌ که‌ از طوفان‌ سهمگین‌ خبر می‌ داد.

شیعیان‌ علی‌ (ع) که‌ درمدت‌ بیست‌ سال‌ حکومت‌ معاویه‌ صدها تن‌ کشته‌ داده‌ بودند و همین‌ تعداد یا بیشتر از آنان‌ در زندان‌ به‌ سر می‌ بردند، همین‌ که‌ از مرگ‌ معاویه‌ آگاه‌ شدند، نفسی‌ راحت‌ کشیدند. ماجراجویانی‌ هم‌ که‌ ناجوانمردانه‌ علی‌ (ع) را کشتند وگِرد پسرش‌ را خالی‌ کردند تا دست‌ معاویه‌ در آنچه‌ می‌ خواهد باز باشد، همین‌ که‌ معاویه‌ به‌ حکومت‌ رسید و خود را از آنان‌ بی‌ نیاز دید به‌ آنان‌ اعتنایی‌ نکرد، از فرصت‌ استفاده‌ کردند و در پی‌ انتقام‌ برآمدند تا کینه‌ ای‌ که‌ از پدر در دل‌ دارند از پسر بگیرند. دسته‌ بندی‌ شروع‌ شد شیعیان‌ علی‌ در خانه ی علی‌ سلیمان‌ بن‌ صرد خزاعی‌ گرد می‌ آمدند. سخنرانی‌ ها آغاز شد. سرانجام‌ تصمیم‌ گرفتند تا امام‌ را به‌ کوفه‌ دعوت‌ کنند. در مدت‌ امامت‌ سه‌ ماهه‌ امام‌ حسین‌ (ع) نامه‌ های‌ فراوانی‌ از کوفه‌ برای‌ آن‌ حضرت‌ رسید که‌ مضمون‌ نامه‌ ها این‌ بود: «کوفه‌ و عراق‌ آماده‌ برای‌ آمدن‌ شماست‌. ما همه‌ در انتظار تو هستیم‌ و تو را یاری‌ خواهیم‌ کرد. » یعقوبی‌ می‌ نویسد: «حسین‌ به‌ مکه‌ رفت‌ و چند روزی‌ بماند. مردم‌ عراق‌ به‌ او نامه‌ نوشتند و پی‌ در پی‌ فرستادگانی‌ روانه‌ کردند و آخرین‌ نامه‌ ای‌ که‌ از ایشان‌ بدو رسید، نامه‌ های‌ ابن‌ هانی‌ و سعید بن‌ عبدالله‌ حنفی‌ بود: «بنام‌ خدای‌ بخشاینده‌ مهربان‌، به‌ حسین‌ بن‌ علی‌، از شیعیان‌ با ایمان‌ و مسلمانش‌، اما بعد، پس‌ شتاب‌ فرما که‌ مردم‌ تو را انتظار می‌ برند و جز تو پیشوایی‌ ندارند، شتاب‌ فرما والسلام‌. »

 

پانزدهم‌ رمضان‌ سال‌ 60 هجری‌ (اعزام‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ به‌ کوفه‌ ) وقتی‌ که‌ تعداد نامه‌ های‌ کوفیان‌ از حد متعارف‌ گذشت‌، حسین‌ (ع) لازم‌ دیدعراقیان‌ را بیش‌ از این‌ منتظر نگذارد. بنابراین‌ پاسخی‌ بدین‌ مضمون‌ برای‌ کوفه‌ نوشت‌: «هانی‌ وسعید آخرین‌ فرستادگانی‌ بودند که‌ نامه‌ های‌ شما را برای‌ من‌ آوردند. به‌ من‌ نوشته‌ اید نزد ما بیا که‌ رهبری‌ نداریم‌. من‌ برادر و پسر عمویم‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ را نزد شما می‌ فرستم‌ تا مرا از حال‌ شما و آنچه‌ در شهر شما می‌ گذرد خبر دهد»

 

پنجم‌ شوال‌ سال‌ 60 هجری‌ (ورود مسلم‌ به‌ کوفه‌ ) امام‌، مسلم‌ بن‌ عقیل‌ را همراه‌ تنی‌ چند به‌ سوی‌ کوفه‌ روانه‌ کرد. مسلم‌ پس‌ ازپیشامدهای‌ بسیار در پنجم‌ شوال‌ سال‌ 60 هجری‌ وارد شهر کوفه‌ شد. چون‌ مسلم‌ به‌ کوفه‌ رسید، مردم‌ نزد وی‌ آمدند و با او بیعت‌ کردند. و پیمان‌ بستند و قرار نهادند و اطمینان‌ دادندکه‌ او را یاری‌ و پیروی‌ و وفاداری‌ کنند.

 

یازدهم‌ ذی‌ القعده‌ سال‌ 60 هجری‌ (رسیدن‌ نامه‌ مسلم‌ به‌ امام‌ حسین‌ (ع)) مسلم‌ پس‌ از ورود به‌ کوفه‌ در خانه ی‌ «مختار بن‌ ابی‌ عبیده‌ ثقفی‌» ساکن‌ شد. مردم‌ کوفه‌ دسته‌ دسته‌ به‌ خانه ی مختار می‌ آمدند و مسلم‌ نامه‌ حسین‌ را برای‌ آنان‌ می‌ خواند وآنان‌ می‌ گریستند و بیعت‌ می‌ کردند. در مورد تعداد افرادی‌ که‌ در مدت‌ اقامت‌ مسلم‌ در کوفه‌ با وی‌ بیعت‌ کردند، میان‌ مورخان‌ اتفاق‌ نظر وجود ندارد. بیشترین‌ رقم‌ را حدود یک‌ صدوبیست‌ هزار نفر و کمترین‌ رقم‌ را دوازده‌ هزار نفر نوشته‌ اند. مسلم‌ وقتی‌ استقبال‌ مردم‌ وآمادگی‌ آنان‌ را برای‌ یاری‌ امام‌ مشاهده‌ کرد، نامه‌ ای‌ به‌ این‌ مضمون‌ به‌ امام‌ حسین‌ (ع) نوشت‌:

«براستی‌ که‌ مردم‌ این‌ شهر گوش‌ به‌ فرمان‌ و در انتظار رسیدن‌ تواند. » بنابراین‌ امام‌ تصمیم‌ گرفت‌ تا از حجاز روانه‌ عراق‌ شود.

در آن‌ روزها اوائل‌ ذی‌ الحجه‌ امام‌ از حادثه‌ دیگری‌ آگاه‌ شد که‌ او را به‌ بیرون‌ رفتن‌ از حجاز مصمم‌ تر ساخت‌ او دانست‌ که‌ فرستادگان یزید خود را به مکه رسانده اند تا درمراسم حج بر وی حمله کنند و ناگهان او را بکشند.

 

هشتم‌ ذی‌ الحجه‌ سال‌ 60 هجری‌ (حرکت‌ امام‌ از مدینه‌ به‌ عراق‌ ) امام‌ حسین‌ (ع) پس‌ از دریافت‌ نامه ی مسلم‌ بن‌ عقیل‌ و احساس‌ خطر از دژخیمان‌ یزید، احرام‌ حج‌ خود را به‌ عمره‌ تبدیل‌ کرد و پس‌ از انجام‌ مراسم‌ عمره‌ از احرام‌ بیرون‌ آمدو در روز سه‌ شنبه‌ روز ترویه‌ (هشتم‌ ذی‌ الحجه‌ سال‌ 60 ه. ق) پس‌ از شصت‌ وپنج‌ روز اقامت‌ در مکه‌ به‌ اتفاق‌ حدود هشتادو شش‌ نفر مرد از شیعیان‌ و دوستان‌ و خانواده‌ خود ازمکه‌ بیرون‌ آمده‌ و به‌ سوی‌ عراق‌ حرکت‌ کرد. از سوی‌ دیگر خبر ارسال‌ نامه‌ های‌ مردم‌ کوفه‌ و دعوت‌ از امام‌ حسین‌ (ع) برای‌ آمدن‌ به‌ آن‌ شهر یزید را نگران‌ ساخت‌ و پس‌ ازمشورت‌ با مشاوران‌ خود تصمیم‌ گرفت‌ تا «نعمان‌ بن‌ بشیر» را از حکومت‌ کوفه‌ معزول‌ و «عبیدالله‌ بن‌ زیاد» حاکم‌ بصره‌ را با حفظ‌ سمت‌ به‌ حکومت‌ کوفه‌ منصوب‌ نماید.

عبیدالله‌ پس‌ از دریافت‌ فرمان‌ یزید مبنی‌ بر انتصاب‌ وی‌ به‌ حکومت‌ کوفه‌ به‌ اتفاق‌ تعدادی‌ از همراهانش‌ به‌ صورت‌ مخفیانه‌ وارد کوفه‌ شد تا ضمن‌ آزمایش‌ واکنش‌ مردم‌ و میزان‌ علاقه‌ آنان‌ به‌ امام‌ حسین‌ (ع)، رهبران‌ مخالفان‌ یزید را شناسایی‌ نماید. مردم‌ کوفه‌ که‌ با استبداد شدید عبیدالله‌ بن‌ زیاد مواجه‌ شدند به‌ تدریج‌ مسلم‌ را تنهاگذاشته‌ و از بیعت‌ خود عقب‌ نشینی‌ کردند.

مدتی‌ بعد، پس‌ از شناسایی‌ محل‌ استقرار مسلم‌، ایشان‌ از خانه ی مختار به‌ خانه «شریک‌ بن‌ اعور» رفت‌. شریک‌ چند روز بعد درگذشت‌ و مسلم‌ به‌ خانه ی «هانی‌ بن‌ عروه‌» رفت‌. اما عبیدالله‌ که‌ به‌ وسیله‌ جاسوسان‌ خود از مخفی‌گاه‌ مسلم‌ و ارتباط‌ او با یاران‌ وهوادارنش‌ مطلع‌ شده‌ بود، هانی‌ را احضار و پس‌ از شکنجه‌ زندانی‌ نمود.

 

هشتم‌ ذی‌ الحجه‌ سال‌ 60 هجری‌ (خروج‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ با چهار هزار نفر ازهمراهانش‌ از کوفه‌ ) همین‌ که‌ خبر دستگیری‌ و زندانی‌ شدنی‌ هانی‌ در شهر منتشر شد، مسلم‌ دانست‌ که‌ دیگر درنگ‌ جایز نیست‌ و باید از نهانگاه‌ بیرون‌ آید و جنگ‌ را آغاز کند. پس‌ جارچیان‌ خود را فرستاد تا مردم‌ را آگاه‌ سازند. نوشته‌ اند از هیجده‌ هزار تن‌ که‌ با او بیعت‌ کرده‌ بودند چهار هزار تن‌ در خانه‌ هانی‌ و خانه‌ های‌ اطراف‌ گرد آمده‌ بودند. مسلم‌ آنان‌ را به‌ دسته‌ هایی‌ تقسیم‌ کرد و هر دسته‌ ای‌ را به‌ یکی‌ از بزرگان‌ شیعه‌ سپرد. دسته‌ ای‌ از این‌ جمعیت‌ به‌ قصر ابن‌ زیاد روانه‌ شدند، ولی‌ ابن‌ زیاد موفق‌ شد آن‌ مردم‌ بی‌ تدبیر را با ایجاد اختلاف‌ و استفاده‌ از حربه‌ تهدید متفرق‌ سازد. نتیجه‌ این‌ شد که‌ در شامگاه‌ آن‌ روز جز سی‌ تن‌ با او نماندند. چون‌ نماز مغرب‌ را خواند. یک‌ تن‌ از یاران‌ خود را همراه‌ نداشت.

مسلم‌ چون‌ نماز شام‌ را خواند و خود را تنها دید در کوچه‌ های‌ کوفه‌ سرگردان‌ شد، درحالی‌ که‌ گروه‌ زیادی‌ در جستجوی‌ وی‌ بودند، تا سرانجام‌ زنی‌ به‌ نام‌ «طوعه‌» که‌ از شیعیان‌ علی‌ (ع) بود او را درون‌ خانه‌ برد و پناه‌ داد. اما شب‌ هنگام‌ پسر وی‌ از وجود مسلم‌ در خانه‌ مطلع‌ شد و به‌ ماموران‌ عبیدالله‌ خبر داد. همین‌ که‌ ابن‌ زیاد پناهگاه‌ مسلم‌ را دانست‌، «محمد اشعث‌ » را با شصت‌ یا هفتاد تن‌ برای‌ دستگیری‌ وی‌ فرستاد. مسلم‌ پس‌ ازدرگیری‌ با ماموران‌ ابن‌ زیاد ونشان‌ دادن‌ رشادت‌ ها و شجاعت‌ های‌ بسیار مجروح‌ ودستگیر شد و در روز نهم‌ ذی‌ الحجه‌ سال‌ 60 هجری‌ قمری‌ به‌ همراه‌ هانی‌ به‌ دستور ابن‌ زیاد به‌ شهادت‌ رسید.

امام‌ حسین‌ (ع) در مسیر خود از مدینه‌ به‌ کربلا ابتدابه‌ منزل‌ ذات‌ عرق‌ »رسید که‌ در ذات‌ عراق‌ «بشر بن‌ غالب‌ اسدی‌» که‌ از عراق‌ می‌ آمد با سید الشهداء ملاقات‌ کرد و ازاوضاع‌ عراق‌ باخبر شد. در همین‌ منزل‌ بود که‌ فرزدق‌ رسید وسئوال‌ کرد: یابن‌ رسول‌ الله‌ درموقع‌ حج‌ چرا عجله‌ کردی‌ ؟امام‌ پاسخ‌ داد: اگر من شتاب نمی کردم در مکه مرا دستگیر می کردند و با ریختن خون من در خانه خدا احترام کعبه را از بین می بردند. آن‌ گاه‌ حضرت‌ از اوضاع‌ کوفه‌ و عراق‌ سوال‌ کرد، فرزدق‌ پاسخ‌ داد: دلهایشان با تو و شمشیرهایشان علیه توست. »

سپس‌ کاروان‌ امام‌ از ذات‌ عراق‌ به‌ سمت‌ «حاجز» (که‌ وادیی‌ است‌ در مکه‌ که‌ مردم‌ کوفه‌ وبصره‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ مدینه‌ از این‌ راه‌ می‌ روند و منزل‌ و فرودگاه‌ حجاج‌ است‌) حرکت‌ کرد. در این‌ منزل‌ بود که‌ امام‌ نامه‌ ای‌ به‌ اهل‌ کوفه‌ نوشت‌ (و آن‌ در واقع‌ پاسخ‌ نامة‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ بود) و خبر حرکت‌ امام‌ و همراهانش‌ ازمکه‌ به‌ سمت‌ عراق‌ به‌ اهالی‌ اطلاع‌ داده‌ شد. و سپس‌ حسین‌ (ع) نامه‌ را به‌ «قیس‌ بن‌ مسهر صیداوی‌ » داد تا همراه‌ عبدالله‌ بن‌ یقطر به‌ کوفه‌ برساند. قیس‌ وهمراهش‌ چون‌ به‌ قادسیه‌ رسیدند، جاسوسان‌ عبیدالله‌ آنان‌ را شناسایی‌ کردند، و «حصین‌ بن‌ نمیر تمیمی‌ » را دستگیر کرد و چون‌ قیس‌ نامه‌ را خورده‌ بود و حاضر به‌ افشای‌ متن‌ نامه‌ نشد، به‌ دستور ابن‌ زیاد او را از بالای‌ ساختمان‌ دارالاماره‌ کوفه‌ به‌ پایین‌ پرتاب‌ کردند و به‌ شهادت‌ رسید. امام‌ و همراهانش‌ سپس‌ از حاجزبه‌ « عیون‌ » آمدند (و آنجا فرودگاه‌ زوار بصره‌ بود که‌ در آن‌ گودال‌ هایی‌ وجود داشت‌ که‌ آب‌ در آنها جمع‌ شده‌ بود. ) در این‌ محل‌ «عبدالله‌ بن‌ مطیع‌ عدوی‌ » به‌ حضور امام‌ رسید و امام‌ را از عزیمت‌ به‌ کوفه‌ منع‌ کرد. امام‌ در پاسخ‌ فرمود: «احترام‌ به‌ خدا و رسول‌ (ص) و قریش‌ وعرب‌ به‌ این‌ است‌ که‌ من‌ زیر بار زور نروم‌ » و حرکت‌ کرد.

سپس‌ کاروان‌ امام‌ از عیون‌، به‌ منزل‌ «حزیمه‌ » رسید و یک‌ شب‌ در این‌ منزل‌ اقامت‌ گزید وآن‌ گاه‌ راهی‌ «زرود» از منازل‌ معروف‌ بین‌ مکه‌ و کو فه‌ شدند. در این‌ محل‌ امام‌ با «زهیر بن‌ قین‌ بجلی‌ » که‌ عازم‌ سفرحج‌ بود، ملاقات‌ کرده‌ و زهیر سرانجام‌ به‌ حسین‌ (ع) پیوست‌. بنا به‌ نوشته‌ پاره‌ ای‌ از منابع‌ در همین‌ منزل‌ امام‌ از شهادت‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ و هانی‌ بن‌ عروه‌ و تغییر کوفه‌ مطلع‌ شد. بسیار نگران‌ و پریشان‌ حال‌ شد وبا صدای‌ بلند گریست‌.

در هر حال‌ حسین‌ (ع) چون‌ از کشته‌ شدن‌ مسلم‌ و هانی‌ و نیز قتل‌ دو پیکی‌ که‌ به‌ کوفه‌ فرستاده‌ بود، مطلع‌ گشت‌، همراهان‌ خود را فرا خواند و چون‌ می‌ خواست‌ ذمه مردم‌ همراهش‌ را از تعهد، آزاد سازد به‌ آنان‌ گفت‌: «خبر جانگدازی‌ به‌ من‌ رسیده‌ است‌، مسلم‌ وهانی‌ کشته‌ شده‌ اند. شیعیان‌ ما را رها کرده‌ اند. حالا خود می‌ دانید، هر که نمی خواهد تا پایان با ما باشد، بهتر است راه خود را بگیرد و برود» گروهی‌ رفتند این‌ گروه‌ مردمی‌ بودندکه‌ دنیا را می‌ خواستند، گروهی‌ هم‌ ماندند و آنان‌ مسلمانان‌ راستین‌ بودند.

پس‌ از حرکت‌ از «زرود» امام‌ و همراهانش‌ هنگام‌ غروب‌ به‌ سرزمین‌ «ثعلبیه‌ »رسیدند. به‌ نوشته برخی‌ منابع‌ «عبدالله‌ بن‌ سلیمان‌» و «خدری‌ بن‌ مشعل‌» و احتمالا «عبدالله‌ بن‌ سلیم‌» و «المنذری‌ بن‌ مشعل‌» که‌ پس‌ از پایان‌ مراسم‌ حج‌ قصد داشتند خود را به‌ امام‌ برسانند در بین‌ راه‌ با مردی‌ از قبیله‌ بنی‌ اسد روبه‌ رو شدند و از وی‌ اوضاع‌ کوفه‌ راپرسیدند، گفت‌ : من‌ بیرون‌ نیامدم‌، مگر شاهد قتل‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ و هانی‌ بن‌ عروه‌ بودم‌. دیدم‌ کشته‌ آنها را در بازار روی‌ زمین‌ می‌ کشیدند.

آنان‌ پس‌ از ملاقات‌ خود را به‌ کاروان‌ امام‌ رسانیده‌ و از آن‌ حضرت‌ خواستند که‌ ازاین‌ سفر منصرف‌ شود، ولی‌ امام‌ نپذیرفت‌ و فرمود: قضای الهی جاری می شود و من مامورم به این سفر بروم. پاره‌ ای‌ از منابع‌ هم‌ برخورد امام‌ حسین‌ (ع) و فرزدق‌ را در این‌ محل‌ می‌ دانند. درهر حال‌ امام‌ و همراهانش‌ از ثعلبیه‌ به‌ طرف‌ منزل‌ «شقوق‌ » حرکت‌ کردند. در این‌ محل‌ هم‌ امام‌ با مردی‌ که‌ از کوفه‌ می‌ آمد، برخورد کرد و از وی‌ خبر حوادث‌ کوفه‌ را گرفت‌

. در این‌ منزل‌ امام‌ جنایات‌ بنی‌ امیه‌ و کشتار اصحاب‌ پیامبر (ص) و دوستان‌ علی‌ (ع) را برای‌ حاضران‌ متذکر شد. سپس‌ کاروان‌ امام‌ و همراهانش‌ در منزلی‌ به‌ نام‌ «زباله‌ » وارد شد. در این‌ سرزمین‌ مردی‌ خبر قتل‌ «قیس‌ بن‌ مسهر صیداوی‌ » را داد و بازهم‌ امام‌ در حالی‌ که‌ بسیار متاثر بود، در جلسه‌ ای‌ که‌ تشکیل‌ داد، همراهان‌ خود را درجریان‌ حوادث‌ قرار داد و از آنان‌ خواست‌ هر که‌ می‌ خواهد برگردد. سپس‌ قافله‌ از زباله‌ حرکت‌ کرد تا به‌ منزل‌ «بطن‌ العقبه‌» پیش‌ رفتند و پس‌ از اقامت‌ کوتاهی‌ به‌ طرف‌ منزل‌ «شراف‌ » یا «اشراف‌ » حرکت‌ کردند دراین‌ منزل‌ شب‌ را ماندند کاروان‌ پس‌ از استراحت‌ مقداری‌ آب‌ برداشتند و نزدیک‌ نیم‌ روز راه‌ پیمودند؛ که‌ با سپاه‌ اعزامی‌ عبیدالله‌ بن‌ زیاد به‌ فرماندهی‌ «حر بن‌ یزید ریاحی‌ » روبه‌ رو شدند. امام‌ و اصحابش‌ به‌ سمت‌ «ذوحسم‌ »حرکت‌ کردند.

در اینجا بود که‌ حر راه‌ بر کاروان‌ امام‌ بست‌. امام‌ فرمود: «این‌ مردم‌ مرا به‌ سرزمین‌ خود خوانده‌ اند تا با یاری‌ آنان‌ بدعت‌ هایی‌ را که‌ در دین‌ خدا پدید آمده‌ است‌، بزدایم‌. این‌ نامه‌ های‌ آنهاست‌ و دستور داد تا دعوت‌ نامه‌ های‌ مردم‌ کوفه‌ را به‌ حر نشان‌ بدهند، حال‌ اگرپشیمان‌ اند بر می‌ گردم‌ » حر گفت‌ : «من‌ از جمله‌ نامه‌ نگاران‌ نیستم‌ و از این‌ نامه‌ ها هم‌ خبری‌ ندارم‌. امیر من‌، مرا مامور کرده‌ است‌، هرجا تو را دیدم‌، راه‌ بر تو گیرم‌ و تو را نزد اوببرم‌. » بدیهی‌ است‌ که‌ امام‌ حسین‌ (ع) پیشنهاد وی‌ را نمی‌ پذیرد و او هم‌ امام‌ را رهانمی‌ کند تا به‌ حجاز برگردد و حتی‌ به‌ او اجازه‌ نمی‌ دهد که‌ در منزلی‌ آباد و پر آب‌ و علف‌ فرودآید.

سرانجام‌ پس‌ از مذاکرات‌ بسیار موافقت‌ شد تا کاروان‌ امام‌ به‌ راهی‌ برود که‌ نه‌ به‌ سوی‌ مکه‌ باشد و نه‌ به‌ سوی‌ کوفه‌، تا دستور جدید عبیدالله‌ بن‌ زیاد برسد. در همین‌ منزل‌ (ذوحسم‌ ) بود که‌ امام‌ خطبه‌ بسیار مهمی‌ ایراد کرد و به‌ برخی‌ اهداف‌ خود از قیام‌ اشاره‌ کردند. در گرمای‌ ظهر امام‌ دستور داد تا یارانش‌ سپاهیان‌ حر را که‌ بسیار تشنه‌ بود، سیراب‌ سازند و در حالی‌ که‌ سیدالشهداء و همراهانش‌ به‌ طرف‌ قادسیه‌ پیش‌ می‌ رفتند، حر بالشکریانش‌ به‌ فاصله‌ کوتاهی‌ آنان‌ را تعقیب‌ می‌ کرد تا اینکه‌ به‌ سرزمین‌ وسیعی‌ به‌ نام‌ «بیضه‌ » رسیدند. در این‌ منزل‌ امام‌ برای‌ سپاه‌ حر خطبه‌ ای‌ خواند وقایع‌ را برای‌ آنان‌ به‌ روشنی‌ بیان‌ کرد. سپس‌ قافله‌ مکه‌ از بیضه‌ وارد سرزمینی‌ به‌ نام‌ «الرهیمه‌ » شد. در اینجا بامردی‌ از اهل‌ کوفه‌ به‌ نام‌ «ابوهرم‌ » ملاقات‌ کرد، و در پاسخ‌ به‌ سوال‌ وی‌ در مورد علت‌ خروج‌ از مکه‌، انگیزة‌ قیام‌ و حرکت‌ خود را بیان‌ فرمودند.

کاروان‌ امام‌ سپس‌ به‌ محلی‌ به‌ نام‌ «عذیب‌ » رسیدند و امام‌ از اصحاب‌ خود پرسید:راه‌ از کدام‌ طرف‌ است‌ ؟ بنا به‌ اظهار برخی‌ از منابع‌، «طرماح‌ بن‌ عدی‌ الطائی‌ » که‌ از کوفه‌ آمده‌ بود، راه‌ را به‌ امام‌ نشان‌ داد و از آن‌ حضرت‌ خواستند تا بازگردد. امام‌ در پاسخ‌ فرمود:خداوند تو را جزای‌ خیر بدهد، اما من‌ معاهده‌ ای‌ با این‌ مردم‌ و عهدی‌ با خدا دارم‌ که‌ باید بدان‌ عمل‌ کنم‌ این‌ سخن‌ ها را گفتند و رفتند تا به‌ منزل‌ «قصر بنی‌ مقاتل‌ » رسیدند. درمنزل‌ قصر بنی‌ مقاتل‌ امام‌ با «عبدالله‌ بن‌ حر جعفی‌ » ملاقات‌ کردند و از وی‌ خواست‌ که‌ در این‌ سفر همراه‌ او باشد ولی‌ او قبول‌ نکرد و از امام‌ خواست‌ تا اسب‌ و شمشیر او را بپذیرد. حسین‌ (ع) دیگر اعتنایی‌ به‌ او نکرد. پس‌ از حادثه‌ عاشورا وی‌ پیوسته‌ تأسف‌ می‌ خورد که‌ چرا چنان‌ توفیق‌ بزرگی‌ را از دست‌ داده‌ است‌.

حسین‌ و همراهانش‌ پس‌ از برداشتن‌ آب‌ بسیار، شبانه‌ از قصر بنی‌ مقاتل‌ به‌ طرف‌ «نینوا» (از قراء کوفه‌ ) حرکت‌ کردند و صبحگاهان‌ به‌ این‌ محل‌ رسیدند. اینجا بود که قاصدی‌ به‌ نام‌ «مالک‌ بن‌ نسر کندی‌ » نامه‌ ای‌ از عبیدالله‌ بن‌ زیاد به‌ این‌ مضمون‌ برای‌ حر آورد: «چون‌ این‌ نامه‌ و فرستاده من‌ رسید بر حسین‌ سخت‌ بگیر و او را جز در بیابان‌ بی‌ پناهگاه‌ و بی‌ آب‌ فرود نیاور، من‌ فرستاده‌ خود را مامور کردم‌ که‌ با تو باشد و او تو را رهانخواهد کرد تا مرا از اجرای‌ اوامر آگاه‌ سازد».

 

ادامه دارد....

 

 

https://www.cafetarikh.com/news/19262/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما