۰
plusresetminus
حجت الاسلام والمسلمین با نقل خاطره ای از سالهای نزدیک به انقلاب اسلامی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است به ابعاد متفاوتی از ارتباط انجمن حجتیه و ساواک می پردازد.
ارتباط مخفی انجمن حجتیه با ساواک
حجت‌الاسلام والمسلمین با نقل خاطره ای از سال‌های نزدیک به انقلاب اسلامی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است به ابعاد متفاوتی از ازتباط انجمن حجتیه و ساواک می پردازد که در زیر می‌آید. *ارتباط انجمن حجتیه با ساواک

با آنکه امام منع کرده بودند برای نیمه شعبان سال 57 جشن  و سرورس برپا شود، انجمن حجتیه همدان در باغ بزرگی، جشن مفصلی به راه انداخته بود و این مسئله به خوبی  از جدایی آنها از خط مشی امام حکایت می‌کرد. من خودم کاملا از ارتباط آنها با ساواک خبر داشتم. قضیه مربوط به  یکی دو سال قبل از آن بود، که من ده روز در همدان منبر داشتم. همزمان انجمن حجتیه همدان در یکی از کاروانسراهای مهم شهر مجلس داشت. از من دعوت کردند تا یک سخنرانی در آنجا ایراد کنم. من که پیرو امام و همراه انقلابیون خط امام بودم و در محاصره ماموران کلانتری منبر می‌رفتم، آن دعوت را نپذیرفتم. من نمی‌خواستم این کار من تإئیدی برای آنها محسوب شود.

 آیت‌الله مدنی که آن زمان در همدان زندگی می‌کرد خدمتش رسیدم و عرض کردم: (من در چند شهر، از جمله بندرعباس و تربت حیدریه، که اینها آمده بودند جلسه برقرار کنند، با گوش خود شنیدم که افرادشان به یکدیگر می گفتند، اگر مسئله‌ای پیش آمد سریع با ساواک در میان بگذاریم و از آنها کمک بخواهیم تا مشکل ما را حل کنند.

حرف من به زودی تابت شد. با کمال تعجب مطلع شدیم آنها به شهربانی رفته و از ما شکایت کرده‌اند. آنها گفته بودند که آقای انصاریان آمده تا در این جا افکار آیت‌الله خمینی و باند او را اشاعه دهد. واقعاً جای تعجب بود که چگونه این مدعیان دینداری و وابستگی به امام زمان (عج)، پیش شهربانی رژیم طاغوت از ما شکایت کرده‌اند.

من در منزل حاج ابراهیم مقدسیان اقامت داشتم. او از تجار بزرگ تهران بود که هر ساله مرا به همدان دعوت می‌کرد. او مردی بسیار بزرگوار و مقلد امام و از ارادتمندان آیت‌الله مدنی و اهل ذکر و عبادت و نماز شب بود.

ساعت ده  صبح از طرف شهربانی و من و آقای مقدسیان را آنجا بردند. افسری به نام آقای نراقی، که اصالتاً اهل کاشان و رد، معاونت اطلاعات همدان را بر عهده داشت. او از سلسله ملا احمد نراقی بود. به او گفتم: «تو که از آن ریشه‌ای، چگونه این لباس را پوشیده‌ای و به شاه خدمت  می‌کنی؟...» پس از تذکرات و مؤاخدات درباره کار و فعالیت خودم، آقای نراقی با جدیت – ابتدا تند و جدی و بعد نرم و ملایم از من خواست که منبر انجمن را قبول کنم. وقتی اتاق خلوت شد به او گفتم«سوالی می‌کنم اگر دلت خواست جواب بده اگر نه جواب بده  چه کسی از ما شکایت کرده تا ما را دستگیر کنی؟» گفت انجمن حجتیه همدان. گفتم «آن ساعتی که برای منبر دعوتم کرده‌اند کار دارم برنامه دارم و نمی توانم بروم». بالاخره او را قانع کردم و برگشتیم. 

منبع:  مرکز اسناد انقلاب اسلامی

https://www.cafetarikh.com/news/32109/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما