کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

بررسی ماهیت‌ تاریخی نظام‌ سیاسی‌ آمریکا

23 آبان 1394 ساعت 17:43

ماهیت نظام آمریکا، ماهیتی است که بر غصب، کشتار، نسبت طلبی کاسبکارانه، زور گویی و بی عدالتی شکل گرفته و فرایند چنین نظامی غیر قابل اطمینان بودن، پیمان شکنی، و سلطه است.


حجت‌الاسلام روح‌الله حسینیان طی سلسله یادداشت‌هایی که به صورت اختصاصی در اختیار پایگاه پژوهشی مرکز اسناد انقلاب اسلامی قرار داده است به چرایی قابل اعتماد نبودن نظام آمریکا می‌پردازد. حجت‌الاسلام حسینیان در بخش اول یادداشت، به بررسی «ماهیت نظام سیاسی آمریکا» پرداخته است که مشروح آن را در زیر می‌خوانید: ماهیت نظام آمریکا، ماهیتی است که بر غصب، کشتار، منفعت‌طلبی کاسبکارانه، زورگویی و بی‌عدالتی شکل گرفته است. فرآیند چنین نظامی غیرقابل اطمینان بودن، پیما‌ن‌شکنی و سلطه است. برای شناخت ماهیت نظام آمریکا ابتدا به تاریخچه تاسیس و سپس ابعاد ماهوی آن می‌پردازیم.

*تأسیس‌ دولت‌

 یک‌ قرن‌ پس‌ از آنکه‌ کریستف‌ کلمب[1] قاره‌ی‌ آمریکا را کشف‌ کرد، سیل‌ مهاجران‌ اروپایی‌ به‌ طرف‌ آمریکا آغاز شد. انگیزه‌ی‌ اصلی‌ این‌ مهاجرت ‌طمع‌ورزی‌ مردم‌ اروپا بود که‌ به‌ دنبال‌ منافع‌ مادّی‌ و خصوصاً کشف‌ طلا بودند؛ زیرا درآن‌ زمان‌، اروپا مصادف‌ با حاکمیت‌ اندیشه‌ی‌ اقتصاد سوداگری‌ یا مرکانتیلیسم ‌(Mercantilisme) بود که‌ طلا شاخص‌ اصلی‌ ثروت‌ محسوب‌ می‌شد.

خصوصاً رکود اقتصادی‌ انگلستان‌ در دهه‌ی‌ 20 و 30 قرن‌ هفدهم‌ نیز بر این‌ انگیزه‌ اثرگذار بود؛ البته‌ اختلافات‌ مذهبی‌ قرن‌ 16 و 17 در انگلستان‌ نیز در روند مهاجرت‌ بی‌تأثیر نبود.

این‌ قاره‌ی‌ مهاجرنشین‌ بین‌ چندین‌ کشور اروپایی‌ تقسیم‌ و هر قسمت‌ به‌ عنوان‌ مستعمره‌ی‌ یک کشور اداره‌ می‌شد تا اینکه در سال‌ 1763م‌ آمریکای‌ شمالی‌ در مقابل ‌انگلیس‌ بنای‌ طغیان‌ را گذاشت‌ و پس‌ از جنگ‌هایی‌ که‌ از بهار 1775م آغاز شد، سرانجام ‌در سال‌ 1783 با پیروزی‌ نیروهای‌ آمریکایی‌، انگلستان‌ استقلال‌ آمریکا را پذیرفت‌.

درسال‌ 1787 قانون‌ اساسی‌ ایالات‌ متحده‌ی‌ آمریکا به‌ تصویب‌ رسید و جرج‌ واشنگتن‌ به ‌عنوان‌ اوّلین‌ رئیس‌جمهور آمریکا توسط‌ کنگره[2] انتخاب‌ شد و در آوریل‌ 1789 رسماً سوگند یاد کرد و بدین‌ ترتیب‌ حکومت‌ ایالات‌ متحده‌ آغاز به‌ کار کرد.

این‌ کشور بزرگ‌ (آمریکا) از ابتدا بر پایه‌ی‌ غصب‌، استعمار، تجاوز، اشغال‌، جنگ‌ و کشتار، تمدن‌ خود را بنیاد نهاد و پس‌ از مدتی‌ به‌ یک‌ نظام‌ قدرتمند امپریالیستی‌ تبدیل‌ گردید. شاخصه‌های‌ این‌ نظام‌ مقتدر در آپارتاید، میلیتاریسم‌ و کاپیتالیسم‌ و امپریالیسم‌ خلاصه‌ می‌شود.

آپارتاید

بنیان‌ دولت‌ ایالات‌ متحده‌ی‌ آمریکا بر تبعیض‌‌ نژادی‌ سازمان‌ یافته‌ است‌. مهاجران‌ اروپایی‌ از ابتدا با کشتن‌ بومیان‌ قاره‌ی‌ آمریکا و متواری‌ ساختن‌ آنان‌ سنگ‌ بنای‌ تمدن‌ آمریکا را بنیاد گذاشته‌ و سپس‌ با انتخاب‌ نظام‌ برده‌داری‌ تمدن‌ خود را با استثمار بردگان‌ سیاه‌پوست‌ به‌ تکامل‌ رساندند. گرچه‌ از زمان‌ شانزدهمین‌ رئیس‌جمهور آمریکا، ابراهام ‌لینکلن‌، ده‌ها قانون‌ ضدتبعیض‌ تصویب‌ شده‌ است‌، ولی‌ در عمل‌، رنگین‌پوستان‌ از شهروندان‌ درجه‌ دو و از طبقه‌ی‌ فرودست‌ آمریکا محسوب‌ می‌گردند. اینک‌ به‌ اختصاربه‌ این‌ شاخصه‌ی‌ آمریکا می‌پردازیم‌.

*** بررسی قوانین «تبعیض‌ نژادی» در دولت آمریکا

کشتار سرخ‌پوستان‌؛ مهاجران‌ اروپایی‌ از ابتدای‌ ورود به‌ قاره‌ی‌ آمریکا بنای‌ بدرفتاری‌ و کشتار را با ساکنان‌ بومی‌ سرخ‌پوست‌ گذاشتند. حال‌ آنکه‌ این‌ مردم‌ بومی ‌بسیار مهربان‌ و سرشار از عواطف‌ انسانی‌ بودند. اینان‌ حتی‌ «بیگانگان‌ را با مهر و محبت‌ پذیرا می‌شدند. بنا بر عادت‌ هدایایی‌ به‌ کریستف‌ کلمب‌ و یاران‌ او تقدیم‌ کردند و با ایشان‌ به‌ عزت‌ و احترام‌ رفتار نمودند» تا جایی‌ که‌ وی‌ به‌ پادشاه‌ و ملکه‌ی‌ اسپانیا نوشت: این‌ مردم‌ به‌ قدری‌ ملایم‌ و مهربان‌ و سلیم‌النفس‌اند که‌ من‌ می‌توانم‌ به‌ اعلیحضرتین‌ اطمینان‌ بدهم‌ که‌ در دنیا ملتی‌ بهتر از ایشان‌ پیدا نمی‌شود. هم‌نوعان‌ خود را مانند کسان‌ خود دوست‌ می‌دارند. گفتارشان‌ همواره‌ شیرین‌ و ملایم‌ و مهرآمیز و همراه‌ با لبخند است‌».[3]

اما مردان‌ مهاجر و حریصی‌ که‌ به‌ دنبال‌ طلا، این‌ خاک‌ دست‌نخورده‌ را زیر و رو می‌کردند، با میزبانان‌ مهربان‌ خود هیچ‌ عادلانه‌ رفتار نکردند و احترامشان‌ را پاس‌ نداشتند. «آبادی‌های‌ سرخ‌پوستان‌ را تاراج‌ کردند و به‌ آتش‌ کشیدند و صدها مرد و زن‌ و بچه‌ را به‌ زور ربودند و به‌ مقصد اروپا بر کشتی‌ها سوار کردند تا در آنجا به‌ غلامی‌ بفروشند. مقاومت‌ افراد قبیله‌ی‌ «آراواک‌» بهانه‌ شد تا سلاح‌های‌ آتشین‌ و شمشیرها را آزمایش‌ کنند و در نتیجه‌ در دهه‌های‌ بعد از 12 اکتبر 1492 (یعنی‌ روزی‌ که‌ کریستف‌کلمب‌ نخستین‌ بار قدم‌ بر ساحل‌ سان‌ سالوادور گذاشت‌) قبایلی‌ تماماً قتل‌ عام‌ شدند وصدها هزار سرخ‌پوست‌ به‌ قتل‌ رسیدند».[4]

آمریکاییان‌ پس‌ از استقلال‌ با اینکه خود را مردمی‌ آزادی‌خواه‌ می‌دانستند، دست‌ از جنایت‌ علیه‌ سرخ‌پوستان‌ نکشیدند. در دوران‌ جرج‌ واشنگتن‌ کشتار این‌ صاحبان‌ خانه‌ نیز متوقف‌ نشد و این‌ بار آنان‌ را به‌ اتهام‌ مزدوری‌ برای‌ انگلیس‌ مورد تاخت‌ و تاز قراردادند.[5] این‌ کشتار با همین‌ اتهام‌ در دوران‌ چهارمین‌ رئیس‌جمهوری‌ آمریکا، جیمز مدیسون‌، شدت‌ گرفت‌ و جنگ‌های‌ خونینی‌ بین‌ سرخ‌پوستان‌ و ارتش‌ آمریکا در گرفت‌ و قسمت‌های‌ وسیعی‌ از سرزمین‌ محل‌ سکونت‌ آنان‌ در دو طرف‌ رودخانه‌ی‌ می.‌سی.سی.پی‌ به ‌اشغال‌ نظامیان‌ درآمد و تار و مار شدند. [6]

در زمان‌ آندرو جکسون‌ (Andrew Jackson)، هفتمین‌ رئیس‌جمهور آمریکا، به‌ علت‌ نابودی‌ شدید سرخ‌پوستان‌ به‌ عصر «ازاله‌» معروف‌ شد. وی‌ «با سربازان‌ خود به‌ جان ‌سرخ‌پوستان‌ افتاد و هزاران‌ تن‌ از قبایل‌ «چیروکی‌» و «چیکاساو» و «چکتا» و «کریک‌» و«سمینول‌» را قتل‌ عام‌ کرد».[7]

جنایات‌ حکومتگران‌ آمریکا علیه‌ سرخ‌پوستان‌ هیچ‌گاه‌ متوقف‌ نشد؛ در سال‌1867م‌ کنگره‌ی‌ آمریکا در زمان‌ جانسون‌، هفدهمین‌ رئیس‌جمهور آمریکا، قانونی‌ را به ‌تصویب‌ رساند که‌ به‌ موجب‌ آن‌ سرخ‌پوستانی‌ که‌ به‌ خاطر ستم‌های‌ آمریکاییان‌ در سرتاسر کشور پراکنده‌ شده‌ بودند، باید جمع‌آوری‌ و در داکوتای‌ جنوبی‌ و اوکلاهما در کمپ‌های‌ مخصوصی‌ اسکان‌ داده‌ می‌شدند. سرخ‌پوستان‌ در مقابل‌ این‌ ستم‌ مضاعف‌ دست‌ به‌ مخالفت‌ زدند و در نتیجه‌ بین‌ ارتش‌ و آنان‌ جنگ‌های‌ سختی‌ درگرفت‌. سرانجام‌«سرخ‌پوستان‌ آمریکا با از دست‌ دادن‌ بخش‌ قابل‌ ملاحظه‌ای‌ از نیروی‌ انسانی‌ وخانواده‌های‌ خود ناگزیر شدند اقامت‌ اجباری‌ در ایالات‌ تعیین‌ شده‌ را بپذیرند». [8]

دولت‌مردان‌ آمریکایی‌ رفتار واحدی‌ با سرخ‌پوستان‌ نداشتند تا صاحبان‌ سرزمین‌ آمریکا تکلیف‌ خود را با میهمانان‌ تازه‌ وارد بدانند؛ اما آمریکاییان‌ اگر رفتاری‌ واحد نداشتند، هدفی‌ واحد داشتند و آن‌ نابودی‌ سرخ‌پوستان‌ بود.

هنوز مرکب‌ قانون‌ اسکان‌ اجباری‌ کنگره‌ خشک‌ نشده‌ بود و جنگ‌ همچنان‌ ادامه‌ داشت‌ که‌ رئیس‌جمهور بعدی‌، اولیس‌ گرانت‌، (Ulisses Grant) تصمیم‌ گرفت‌ سرخ‌پوستان‌ را از ایالت‌ اوکلاهما و داکوتای‌ جنوبی‌ اخراج‌کند.

بهانه‌ی‌ او این‌ بود که‌ در داکوتای‌ جنوبی‌ معادن‌ طلا کشف‌ شده‌ و سرخ‌پوستان‌ مزاحم‌ استخراج‌ آن‌ هستند. ژنرال‌ گرانت‌ اگر در مورد جلای‌ وطن‌ اسکان ‌یافتگان‌ داکوتای‌ جنوبی‌ دلیل‌ داشت‌، برای‌ تبعید سرخ‌پوستان‌ اوکلاهما هیچ‌ عذری‌ نداشت‌؛ اما نبرد غافلگیرانه‌ی‌ ارتش‌ به‌ هر دو ایالت‌ کشیده‌ شد که‌ منجر به‌ قتل‌عام‌ بزرگ‌ سرخ‌پوستان‌ شد. این‌ جنگ‌ تا هفت‌ سال‌ دیگر به‌ طول‌ انجامید. «اوج‌ این‌ درگیری‌ها در سال‌ 1876 م‌ بود که‌ صدها تن‌ از زنان‌ و مردان‌ و کودکان‌ سرخ‌پوست‌ در داکوتا قتل‌ عام‌ شدند و اجساد آنان‌ در گورهای‌ دست‌جمعی‌ دفن‌ شد».[9]

طبق‌ آمار موجود، ایالات‌ متحده‌ی‌ آمریکا 2 هزار و چهارصد بومی‌ داشت‌ که‌ از هنگام‌ ورود اروپاییان‌ به‌ آمریکای‌ شمالی‌ در آغاز قرن‌ هفدهم‌ تا اول‌ قرن‌ بیستم‌ در طول‌ سیصد سال‌ بومیان‌ آنجا را نابود کردند. «مهاجرنشینان‌ آمریکایی‌ همه‌ی‌ آنها را از مرد و زن‌ و کودک‌ کشتند. جایزه‌ای‌ معادل‌ چهل‌ لیور استرلینگ‌ برای‌ آوردن‌ گیسوی‌ آویخته‌ به‌ سریک‌ بومی‌ و یا یک‌ سرخ‌پوست‌ اسیر تعیین‌ کرده‌ بودند. این‌ جایزه‌ بعد از مدتی‌ به‌ صد لیور ارتقاء یافت‌». [10]

هم‌اکنون‌ نیز باقی‌مانده‌ی‌ سرخ‌پوستان‌ از تبعیض‌نژادی‌ رنج‌ می‌برند. گرچه‌ ایالات‌ متحده‌ تاکنون‌ ده‌ها قانون‌ ضدتبعیض‌نژادی‌ را به‌ تصویب‌ رسانده‌ است‌، اما عملاً سرخ‌پوستان‌ جزء طبقه‌ی‌ فرودست‌ جامعه‌ی‌ آمریکا محسوب‌ می‌شوند.

«در حال‌ حاضر بیش‌ از یکصد محدوده‌ی‌ معین‌ سرخ‌پوست‌‌نشین‌ به‌‌طور پراکنده‌ در ایالات‌ متحده‌ی ‌آمریکا وجود دارد. میزان‌ بیکاری‌ ده‌ برابر بیش‌ از میزان‌ متوسط‌ در سطح‌ کشور است‌ و درآمد یک‌ خانواده‌ی‌ متوسط‌ سرخ‌پوست‌ تنها یک‌ سوم‌ درآمد خانواده‌ی‌ متوسط ‌سفیدپوست‌ است‌. مرگ‌ومیر در محدوده‌ها بالاترین‌ رقم‌ موجود در ایالات‌ متحده‌ است‌... 50 درصد خانواده‌های‌ سرخ‌پوست‌ در کلبه‌های‌ محقر زندگی‌ می‌کنند و آب‌ آشامیدنی‌ خود را از منابع‌ بالقوه‌ی‌ خطرناک‌ به‌ دست‌ می‌آورند که‌ سبب‌ گسترش‌ اسهال ‌خونی‌ و دیگر بیماری‌های‌ مسری‌ و عفونی‌ می‌شود... کودکان‌ سرخ‌پوستی‌ که‌ می‌توانند تحصیلات‌ متوسطه‌ داشته‌ باشند کم‌اند و برای‌ یکصد محدوده‌، تنها کمتر از پنجاه ‌مدرسه‌ وجود دارد».[11]

*** شباهت جنایت آمریکاییان نسبت به سرخ پوشان با جنایت مغولان نسبت به ایرانیان

جنایات‌ آمریکاییان‌ نسبت‌ به‌ سرخ‌پوستان‌، به‌ جنایات‌ مغولان‌ نسبت‌ به‌ ایرانیان ‌شباهت‌ دارد. با این‌ تفاوت‌ که‌ مغولان‌ مهاجم‌ پس‌ از کشتار اولیه‌، مردم‌ ایران‌ را به ‌رسمیت‌ شناختند و سپس‌ جذب‌  فرهنگ‌ اسلامی‌ ایرانیان‌ شدند؛ ولی‌ اروپاییان‌ مهاجر بومیان‌ را به‌ رسمیت‌ نشناخته‌ و دست‌ از کشتارشان‌ برنداشتند؛ فرهنگ‌ آنان‌ را محوکردند و از آنان‌ جز مردمان‌ بی‌هویت‌ که‌ تنها وراثتشان‌ در رنگشان‌ تجلی‌ کرده‌، چیزی‌ باقی‌ نگذاشتند.

استثمار سیاه‌پوستان‌؛ مهاجرین‌ اروپایی‌ برای‌ توسعه‌ی‌ کشاورزی‌ احتیاج‌ به‌ کارگر ارزان‌ قیمت‌ داشتند. سرخ‌پوستان‌ بومی‌ به‌ دلیل‌ سرکشی‌ و ستیزه‌جویی‌ با غاصبان ‌اروپایی‌ کمتر تن‌ به‌ بردگی‌ یا استثمار می‌دادند؛ لذا تجارت‌ بردگان‌ آفریقایی‌ از همان‌ اوایل ‌قرن‌ هفدهم‌ تا نیمه‌ی‌ دوم‌ قرن‌ نوزدهم‌ به‌ صورت‌ رسمی‌ و قانونی‌ رونق‌ گرفت‌.

تاجران‌ برده‌ با کشتی‌های‌ مخصوص‌ حمل‌ برده‌ به‌ سواحل‌ آفریقایی‌ می‌رفتند و با شکار سیاهان ‌یا خرید اسیران‌ جنگی‌ ـ که‌ به‌ حکم‌ قوانین‌ بومی‌ آفریقا برده‌ی‌ قبیله‌ی‌ غالب‌ بودند ـ از رؤسای‌ قبایل‌، آنها را از اقیانوس‌ اطلس‌ به‌ آمریکا منتقل‌ می‌کردند.

تاجران‌ برده‌، سیاهان‌ را در بدترین‌ شرایط‌ با کند و زنجیر داخل‌ قفسه‌هایی‌ مانند کتاب‌ جای‌ می‌دادند و از ترس‌ شورش‌، آنها را جدا از یکدیگر نگه‌ می‌داشتند. وضعیت‌ بد هوا و غذا و بهداشت‌ موجب‌ می‌شد وقتی‌ کشتی‌ به‌ مقصد می‌رسید «از هر صدبرده‌ای‌ که‌ اسیر می‌شدند در حدود بیست‌ و پنج‌ نفر آنها در آفریقا یا در راه‌ سفرجان ‌می‌سپردند». ‌ خریداران‌ آنها را با علامتی‌ آهنین‌ که‌ در آتش‌ گداخته‌ بودند به‌ نشانه‌ی‌ مالکیت‌ داغ‌ می‌نهادند. بردگان‌ سیاه‌ وقتی‌ به‌ مزارع‌ آمریکاییان‌ می‌رسیدند، فلاکتشان ‌شدت‌ می‌یافت‌؛ لذا «دو سال‌ بعد یک‌ سوم‌ بردگان‌ تازه‌ وارد می‌مردند».[12]

*** افزایش تعداد برده از 679 هزار به 4 میلیون در آمریکا

انقلاب‌ صنعتی‌ موجب‌ پیشرفت‌ بزرگی‌ در منسوجات‌ و کشت‌ پنبه‌ خصوصاً در ایالات‌ جنوبی‌ آمریکا شد. کشتزارهای‌ پنبه‌ به‌ سرعت‌ احتیاج‌ بیشتری‌ به‌ کارگر پیدا کرد و به‌ همین‌ جهت‌ بردگان‌ بیشتری‌ از آفریقا به‌ آمریکا منتقل‌ می‌شدند. «در سال‌ 1790م‌ در ایالات‌ متحده‌ی‌ آمریکا 697 هزار برده‌ بود و در سال‌ 1861م‌ تعداد آنها به ‌4 میلیون نفر افزایش‌ یافت‌».[13] ‌ تا پایان‌ قرن‌ نوزدهم‌ آمار نشان‌ می‌دهد که‌ «حداقل ‌چهارده‌ میلیون‌ آفریقایی‌ از این‌ طریق‌ به‌ عنوان‌ برده‌ فروخته‌ شدند». [14]

آمریکاییان‌ برای‌ برده‌های‌ سیاه‌ هیچ‌ حقوق انسانی‌ قایل‌ نبودند؛ حتی‌ به‌ آنها اجازه‌ی ‌ازدواج‌ نمی‌دادند؛ «چون‌ خرج‌ نگهداری‌ اطفال‌ از هزینه‌ی‌ وارد کردن‌ برده‌ از آفریقا بیشتر بود!»

مجازات‌ شورش‌ در برابر ارباب‌ بسیار سخت‌ و خشونت‌آمیز بود. به‌ عنوان‌ نمونه‌: «از پنج‌ برده‌ای‌ که‌ در سال‌ 1728م‌ متهم‌ به‌ توطئه‌ علیه‌ اربابان‌ خود شدند دو نفر را زنده‌ در آتش‌ افکندند، یکی‌ را به‌ دار آویختند و دیگری‌ را در رودخانه‌ انداختند و سپس‌ شقه ‌کردند و نفر پنجم‌ را به‌ سواحل‌ اسپانیا تبعید نمودند».[15]

بردگان‌ سیاه‌ حاضر بودند تن‌ به‌ هر کاری‌ بدهند؛ ولی‌ فکر فرار را از سرشان‌ بیرون ‌کنند؛ زیرا اگر برده‌ای‌ فرار می‌کرد، «دست‌هایش‌ را می‌بریدند، سپس‌ باقی‌مانده‌‌ی دست‌ مجروح‌ را در قیر جوشان‌ فرو می‌بردند و آن‌گاه‌ وی‌ را به‌ دار می‌آویختند».[16]

لینچ[17] کردن‌ یکی‌ از روش‌های‌ کشتار سیاه‌پوستان‌ در سده‌های‌ گذشته‌ آمریکا بود. در سده‌ گذشته‌ هزاران‌ سیاه‌پوست‌ طبق‌ این‌ قانون‌ و حشیانه‌ به‌ قتل‌ رسیدند.[18]

با همه‌ی‌ این‌ سختگیری‌ها و خشونت‌های‌ غیرانسانی‌ جنبش‌های‌ ضدبرده‌داری‌ در آمریکا شروع‌ شد. در ایالات‌ شمالی‌ آمریکا به‌ دلیل‌ صنعتی‌ بودن‌ و بی‌نیازی‌ از برده‌داری‌، تبلیغاتی‌ علیه‌ برده‌ فروشی‌ و برده‌داری‌ آغاز شد. ابراهام‌ لینکلن‌ در فعالیت‌های‌ تبلیغاتی‌ نامزدی‌ ریاست‌ جمهوری‌، الغاء برده‌داری‌ را جزو شعارهای‌ انتخاباتی‌ خود قرار داد و سرانجام‌ در نوامبر 1860م‌ شانزدهمین‌ رئیس‌ جمهور منتخب‌ شد.

ایالات‌ جنوبی‌ از این‌ انتخاب‌، نارضایتی‌ خود را اعلام‌ کردند و سخن‌ از تجزیه‌ به ‌میان‌ آوردند. ابراهام‌ لینکلن‌ برای‌ رضایت‌ ایالات‌ جنوبی‌ اعلام‌ کرد منظورش‌ از الغاء برده‌داری‌ این‌ نیست‌ که‌ در هر جا برده‌داری‌ وجود دارد آن‌ را لغو کند، بلکه‌ می‌خواهد از توسعه‌ی‌ برده‌داری‌ به‌ استان‌های‌ دیگر جلوگیری‌ کند. عقب‌نشینی‌ لینکلن‌ سودی‌ نبخشید و از آوریل‌ سال‌ 1861م‌ جنگ‌های‌ تجزیه‌طلبانه‌ی‌ آمریکا آغاز شد و تا چهارسال‌ به‌ طول‌ انجامید.[19]

با همه‌ی‌ تعریف‌ و تمجیدهایی‌ که‌ از لینکلن‌ شده‌ است‌، او هیچ‌گاه‌ مخالف‌ تبعیض‌ نژادی‌ نبود، او بر مبنای‌ مصالح‌ سیاسی‌ ـ حتی‌ اگر حمل‌ بر صحت‌ کنیم‌ ـ مدافع‌ الغاء برده‌داری‌ با حفظ‌ تبعیض‌ نژادی‌ بود.

لینکلن‌ با صراحت‌ تمام‌ در قبول‌ تبعیض ‌نژادی‌، گفت‌: «من‌ هرگز طرفدار برابری‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ نژادهای‌ سفید و سیاه‌، به‌ هر صورتی‌ که‌ باشد نبوده‌ام‌ و نیستم‌. من‌ هرگز طرفدار این‌ نبوده‌ام‌ و نیستم‌ که‌ به‌ سیاه‌ پوستان‌ حق‌ انتخاب‌ کردن‌ یا انتخاب‌ شدن‌ داده‌ شود، یا بتوانند به‌ عضویت‌ هیئت‌ منصفه‌ درآیند، یا به‌ مشاغل‌ دولتی‌ منصوب‌ شوند، یا به آنها اجازه‌ داده‌ شود که‌ با سفیدپوستان‌ ازدواج‌ کنند، و حتی‌ اضافه‌ می‌کنم‌ که ‌بین‌ نژاد سفید و سیاه‌ یک‌ اختلاف‌ طبیعی‌ اساسی‌ وجود دارد که‌ تصور می‌کنم‌ که‌ برای ‌همیشه‌ مانع‌ شود تا آنها بتوانند بر پایه‌ی‌ برابری‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ با هم‌ زندگی‌ کنند، و با هم‌ به‌ سر برند و از طرفی‌ هم‌ ناگزیرند که‌ در جوار هم‌ زندگی‌ کنند، ناچار یکی‌ از این‌ دو نژاد باید وضع‌ و موقعیتی‌ برتر و دیگری‌ وضع‌ و موقعیتی‌ پایین‌تر داشته‌ باشد. من‌ نیز مثل‌ همه‌، طرفدار دادن‌ این‌ برتری‌ به‌ نژاد سفید هستم‌».[20]

با این‌ تفکر نژادپرستانه‌ بسیار بعید است که‌ ابراهام‌ لینکلن‌ با انگیزه‌های ‌بشردوستانه‌ در تلاش‌ برای‌ آزادی‌ بردگان‌ بوده‌ است‌.

او در سخنرانی‌ دیگری‌ می‌گوید: «اگر در بین‌ ما کسی‌ باشد که‌ به‌ مشکلاتی‌ که‌ نظام‌ برده‌داری‌ ایجاد کرده‌ است‌ توجه ‌نداشته‌ باشد و بی‌درنگ‌ و به‌ نحوی‌ مؤثر، خود را از شر برده‌داری‌ خلاص‌ نکند... او حق‌ ندارد که‌ با ما باشد». [21] از این‌ رو به‌ نظر می‌رسد که‌ مشکلات‌ یا مصالح‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ نظام‌ برده‌داری‌ انگیزه‌ی،‌ اصلی‌ لینکلن‌ بوده‌ است‌.

جنگ‌ بین‌ شمال‌ و جنوب‌ امیدی‌ در دل‌ بردگان‌ سیاه‌ جنوبی‌ دمید و تعداد زیادی‌ از آنها از جنوب‌ فرار کردند و خود را به‌ شمال‌ رساندند و به‌ ارتش‌ لینکلن‌ پیوستند. سرانجام‌ جنگ‌ شمال‌ و جنوب‌ به‌ دلیل‌ صنعتی‌ بودن‌ و پرجمعیت‌ بودن‌ شمال[22] با پیروزی‌ شمالی‌ها خاتمه‌ یافت‌ و اعلامیه‌ی‌ آزادی‌ بردگان‌ صادر شد؛ اما این‌ آزادی‌ نیز به‌ نفع‌ بردگان‌ تمام‌ نشد؛ زیرا سیاهان‌ از این‌ پس‌ احتیاج‌ به‌ مسکن‌، نان‌ و ازدواج‌ داشتند. نه‌ کار صنعتی‌ می‌دانستند که‌ در شمال‌ مشغول‌ کار شوند و نه‌ جنوبی‌ها به‌ آنان‌ کار می‌دادند؛ زیرا سیاهان‌ را عامل‌ شکست‌ خود می‌دانستند. بعدها سیاه‌پوستی‌ در این‌ مورد گفت‌: «خیمه‌ها و چادرها برکنده‌ شدند، نه‌ جایی‌ برای‌ اقامت‌ و نه‌ چیزی‌ برای‌ خوردن‌ وجود دارد. این‌ است‌ آزادی‌ بزرگ‌».[23]

جنبش‌های‌ ضد برده‌داری‌، اعلامیه‌ی‌ آزادی‌ بردگان‌، و قوانین‌ کنگره‌ هرگز نتوانست‌ نژادپرستی‌ را در آمریکا به‌ پایان‌ برد. سیاهان‌ هنوز به‌ عنوان‌ شهروند درجه 2 و از طبقه‌ی ‌زیردست‌ جامعه‌ی‌ آمریکا محسوب‌ می‌شوند.

تبعیض‌ در استخدام‌، بی‌کاری‌ مضاعف ‌نسبت‌ به‌ سفیدپوستان‌، درصد بالای‌ فقر و بی‌سوادی‌، کثرت‌ زندانیان‌ سیاه‌پوست‌، برخورد خشن‌ و تبعیض‌آمیز پلیس‌ و... همه‌ نشان‌ از تبعیض‌ نژادپرستانه‌‌ی ایالات‌ متحده‌ی آمریکا می‌دهد. رفتار نهادینه‌ شده‌ی‌ آمریکاییان‌ با نژاد سیاه‌ هنوز خبر از آن‌ می‌دهد که‌ تا یک‌ قرن‌ و نیم‌ بعد از اعلامیه‌ی‌ آزادی‌ بردگان‌، رفتار با سیاهان‌ تغییری‌ نکرده‌ است‌. هنوز جنبش‌های‌ سیاهان‌ آمریکا خبر از رفتار تبعیض‌آمیز می‌دهند.

پی نوشت:

کریستف کلمب با انگیزه‌ی یافتن راه دریایی نزدیک‌تر به هند، موفق شد قاره‌ی آمریکا را کشف کند. وی از سال 1492 تا 1502 چهار بار در سواحل قاره‌ی آمریکا پیاده شد. در آخرین سفر خود (1502 تا 1504) سواحل آمریکای مرکزی را کشف نمود.

ساختار مستعمرات انگلیس در هر ایالات آمریکا عبارت بود از فرمانروایی که از طرف انگلیس انتخاب می‌شد و مجمعی که در هر ایالت به قانونگذاری می‌پرداخت. مجموعه‌ی این مجامع از سیزده ایالت دور هم جمع شدند و کنگره‌ی مشترک مهاجرین را تأسیس کردند. این کنگره نقش فرماندهی و رهبری را در جنگ‌های استقلال به عهده داشت. جرج واشنگتن نیز به عنوان رئیس جمهور از طرف همین کنگره انتخاب شد.

دی براون، فاجعه‌ی سرخ‌پوستان آمریکا (دلم را به خاک بسپار)، ترجمه‌ی محمد فارابی، تهران، انتشارات خوارزمی، چاپ دوم، 1367، ص 24

همان، ص 25

احمد ساجدی، از جورج واشنگتن تا جورج بوش، تهران، انتشارات محراب قلم، 1370، ص 17

همان، ص 34

دی براون، پیشین، ص 30

احمد ساجدی، پیشین، ص 82

همان، ص 85

آ. افیموف و سایر نویسندگان، تاریخ عصر جدید، ترجمه‌ی فرید و شابان، تهران، انتشارات شباهنگ، چ1، 1359، ص 38

ادوارد باسکاکف، رانده شدگان آمریکا، ترجمه‌ی محمد روحی، تهران، انتشارات توکا، 1357، ص 30

آن مانتفیلد، دوره‌ای از برده‌داری (تجارت برده)، ترجمه‌ی محمود فلکی مقدم، تهران، انتشارات گوتنبرگ، 1357، ص 48

جواهر لعل نهرو، نگاهی به تاریخ جهان، ج2، ترجمه‌ی محمود تفضلی، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1361، ص 1084

همان، ص 19

بنجامین کوارلز، سیاهان آمریکا را ساختند، ترجمه‌ی ابراهیم یونسی، تهران، انتشارات خوارزمی، 1355، ص 22

آ. افیموف و سایر نویسندگان، پیشین، ص 39

قانون لینچ (Lynch-law) روشی بود در ایالت متحده‌ی آمریکا که عده‌ای از مردم‌ فردی را دستگیر می‌کردند و خودشان در همان خیابان محاکمه و اعدام می‌کردند. این قانون از نوشته‌ها و عمل سرهنگ چارلز لینچ تأسیس شد. وی فرمانده‌ یک گردان ویرجینیایی بود که در جنگ‌های استقلال هر کس متهم به مخالفت بود طبق دستور این سرهنگ بدون محاکمه‌ی رسمی اعدام می‌شد.

ادوارد باسکاکف، پیشین، ص 75

جواهر لعل نهرو، پیشین، ص 1087

کلود ژولین، آمریکا در دو قرن، (رؤیا و تاریخ)، ترجمه‌ی مرتضی کلانتریان، تهران، انتشارات آگاه، 1357، ص 396

همان، ص 397

ایالات جنوبی با جمعیت 000/000/6 سفیدپوست و 000/500/3 برده با اقتصادی کشاورزی و ایالات شمالی با جمعیتی 000/000/20 نفر و اقتصادی صنعتی

آن مانتفیلد، پیشین، ص 99

منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی


کد مطلب: 32049

آدرس مطلب :
https://www.cafetarikh.com/news/32049/بررسی-ماهیت-تاریخی-نظام-سیاسی-آمریکا

کافه تاریخ
  https://www.cafetarikh.com