۰
plusresetminus
رضاشاه از سال‌های 1312ش به بعد، که به مستبدی مطلق‌العنان بدل گردید، مایل به نابودی هر کانون قدرتی جز خودش گردید و در ایجاد حکومت اختناق و وحشت، حتی به نوکران خود نیز رحم نکرد و بی‌رحمانه‌ترین جنایت‌ها را علیه نزدیک‌ترین معتمدان و دوستان خود صورت داد.
نتیجه‌ی اعتماد روشن‌فکران
تاریخ ایران همواره حقایق بزرگی را بی‌رحمانه در زیر لایه‌های عوام‌گرایی و عوام‌فریبی مدفون کرده است که دوره‌ی رضاشاه پهلوی نیز یکی از همان دوره‌های تدفین حقایق است. اینکه چه کسانی و با چه اهدافی و چگونه، هم در روزگار پهلوی و هم تا به امروز، فریب‌های تاریخی بزرگ این دوره را با تیزبینی ترویج می‌کنند، بحث مهمی است. جریانی که علاوه بر تاریخ‌نویسان سلطنت‌طلب و برخی تاریخ‌گویان داخلی ظاهراً مستقل، با رشد شبکه‌های ماهواره‌ای، شتاب بیشتری گرفته و با برجسته کردن بعضی خدمات صورت‌گرفته در عصر رضاشاه، همچون ساخت راه‌آهن سراسری، پل ورسک، ایجاد ارتش مدرن و... به تطهیر عصر سیاه پهلوی می‌پردازد.[1]
 
رضاشاه طبق این روایت‌های انگلیسی، فردی دموکرات، آزادی‌خواه، روشن‌فکر و متجدد، طرفدار مذهب، مدیر بسیار لایق، معمار ایران نوین، ضدبیگانه مخصوصاً شدیداً ضدانگلیسی، طرفدار حقوق زنان، وطن‌پرست واقعی و در یک کلام یک منجی و فردی که کوچک‌ترین نقطه‌ی منفی‌ای در سرتاسر عمر خود ندارد، معرفی می‌شود. اما عصر پهلوی، بیش از آنکه با چنین عباراتی قابل وصف باشد، با کلیدواژه‌هایی چون پزشک احمدی، قتل خاموش بیش از 200 شاعر و نویسنده بنام ایرانی، قتل خاموش فداکارترین فرزندان این آب‌وخاک، تقدیم بحرین و 32 جزیره‌ی بی‌نظیر آن به انگلیس آن هم در صلح کامل و تقدیم بخش‌های استراتژیکی از هامون و آرارات و بخشی از زرخیزترین نواحی ایران، همراه است. حکومتی که نه در دموکراسی و آزادی‌های سیاسی و نه حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور و نه ارتقای رفاه عمومی، نه تنها خدمتی نکرده که حتی از شاهان عقب‌مانده‌ی قاجار نیز پسرفته‌تر بوده است.
 
این مقاله تلاش می‌کند بخشی از سیاست‌ها و عملکرد رضاشاه در قبال آزادی‌خواهان و روشن‌فکرمسلکان، نخبگان و منتقدان و جنبش‌های مردمی را بیان کند.
 
پس از کودتای انگلیسی اسفند 1299، سلسله‌ای از ترورها و آشوب‌های هدفمند و برنامه‌ریزی‌شده طراحی شد که تا پایان عصر رضاشاهی و پس از آن، در دوران حکومت پهلوی دوم ادامه یافت.
 
سرکوب و کشتارهای دسته‌جمعی
 
سردار سپه در این هنگام، به تجدید نفوذ و قدرت حاکمان محلی اقدام نمود و شماری از آنان را به مرکز جلب کرد یا از میان برداشت تا در آینده، نیروی مخالفی در داخل کشور نداشته باشد. سرکوب‌های وحشیانه‌ی قیام‌های مردمی، بخش مهمی از تاریخ دوران سردارسپهی رضاخان است که همگی با کمک انگلیسی‌ها و برای تحقق اهداف آن‌ها صورت پذیرفت. سرکوب قیام کلنل پسیان در خراسان، قیام خیابانی در تبریز و همچنین نهضت ضدانگلیسی جنگل به رهبری میرزا کوچک‌خان، به‌واسطه‌ی برخورداری از نیروی ارتش وابسته‌ی رضاخانی میسر شد. ارتشی تا بن دندان وابسته به بیگانگان و عامل زور و اجحاف به عموم مردم که علی‌رغم سال‌ها هزینه و تبلیغات و رعب‌افکنی، بیست سال بعد از این در جنگ جهانی دوم، حتی 24 ساعت نتوانست در برابر قشون متفقین مقاومت کند.
 
قلع‌وقمع عشایر ایران که یکی از مهم‌ترین ارکان مبارزه با بیگانگان در طول تاریخ در کشور بوده‌اند، از دیگر اقدامات سرکوبگرانه و رعب‌انگیز رضاخان بوده است. ایلات در طول تاریخ اثبات کرده‌اند که پاسداران واقعی مرزوبوم ایران بوده‌اند. سلحشورانی که در تاریخ معاصر ایران، بدون چشمداشت از حکومت‌های مرکزی، در جنوب کشور بارها با بیگانگان علی‌الخصوص انگلیسی‌ها جنگیده‌اند و دارای چنان قدرتی بودند که انگلیسی‌ها از آنان به شدت بیم و وحشت داشتند.
 
رضاخان در دوران سلطنت خود، براساس مأموریتی که داشت، تلاش فراوانی کرد تا در راستای تأمین منافع و مطامع اربابان قدرت خود حرکت کند. از همین رو، علاوه بر سیاست تخته قاپو کردن (یکجانشینی اجباری) و خلع سلاح عشایر، به کشتار دسته‌جمعی عشایر و قتل و ترور سران ایلیاتی به‌ویژه بختیاری‌ها و قشقایی‌ها پرداخت. قتل 25 تن از دلیرترین سران قشقایی و بویراحمدی و ممسنی از این جمله‌اند. روایت رفتارهای غیرانسانی و کشتارهای وحشیانه‌ی ارتش خشن و بی‌رحم رضاخانی در برخورد با عشایر، روایتی بسیار تلخ و دردآور است.
 
رضاشاه طبق این روایت‌های انگلیسی، فردی دموکرات، آزادی‌خواه، روشن‌فکر و متجدد، طرفدار مذهب، مدیر بسیار لایق، معمار ایران نوین، ضدبیگانه مخصوصاً شدیداً ضدانگلیسی، طرفدار حقوق زنان، وطن‌پرست واقعی و در یک کلام، یک منجی و فردی که کوچک‌ترین نقطه‌ی منفی در سرتاسر عمر خود ندارد، معرفی می‌شود.
 
قتل عام و مجروح شدن بیش از 1500 تن از مردم عادی مشهد در مسجد گوهرشاد به جرم اعتراض به بخشنامه‌ی اجباری شدن کلاه‌فرنگی برای ایرانیان (کلاه‌شاپوی فرانسوی)[2] و اقدامات ضداسلامی رضاشاه علیه حجاب (شش ماه پیش از کشف حجاب رسمی)، از دیگر صحنه‌های غم‌انگیز و دردآور تاریخ عصر پهلوی اول است. رعب‌افکنی و وحشت‌آفرینی مأموران رضاخان در اجرای قانون کشف حجاب و ممنوعیت عزاداری سالار شهیدان در ماه محرم و صفر نیز نقطه‌ی اوج خشونت و سرکوبگری این دوران است که با کمال بی‌رحمی و تحقیر ملی صورت پذیرفت.
 
مأموران رضاخان شب و روز در کوچه‌ها و خیابان‌ها می‌گشتند و هرجا زن باحجابی را می‌یافتند، با خشونت چادر و روسری‌اش را برمی‌داشتند و مردها را مجبور می‌کردند تا زن‌هایشان را سربرهنه به خیابان‌ها و مجالس ببرند. رفتارهای قساوت‌آفرینی که بسیاری از مادران غیورمان را سال‌ها گوشه‌نشین خانه‌ها ساخت و سوگمندانه سبب مرگ بسیاری از زنان عفیف ایرانی شد. توجیه عجیب این اقدامات، موضوعی است که متأسفانه توسط برخی تاریخ‌گویان جیره‌خوار، به‌عنوان الزامات مدرن‌سازی ایران مطرح و تئوریزه می‌شود و پس از آن از طریق شبکه‌های عامه‌پسند ماهواره‌ای در ذهن زنان و مردان این مرزوبوم تصویرسازی می‌گردد.
 
 
ترور و قتل آزادی‌خواهان برجسته
 
در دوران شانزده‌ساله‌ی حکومت رضاخان، رعب و وحشتی مثال‌زدنی و کم‌نظیر در عرصه‌ی سیاسی و اجتماعی کشور سایه افکند و دستاوردهای چندده‌ساله‌ی مردم ایران که در مشروطیتی هرچند کم‌فروغ، ولی امیدبخش متبلور شده بود، مورد تعدی و تجاوزی نابکارانه قرار گرفت. در این میان، به‌ویژه آزادی‌خواهان و رجال و شخصیت‌های سیاسی، ادبی و هنری کشور، سخت تحت تعقیب قرار گرفتند و به سرعت از عرصه‌ی سیاسی و اجتماعی کشور حذف شدند. رضاشاه برای تقویت پایه‌های سلطنت دودمان پهلوی و افزایش ثروت و اقتدار خود، بسیاری از آزادی‌خواهان را که برای حاکمیت حکومت قانون مبارزه می‌کردند، به شیوه‌های ناجوانمردانه‌ای به قتل می‌رساند.
 
ترور، قتل در زندان، قتل در تبعید، اعدام و به دار کشیدن مخالفان و... شیوه های مختلفی است که حکومت وحشت و اختناق رضاخان، منتقدان و مخالفان خود را با آن از بین می‌برد و با این روش، صدای معترضان را در طول حکومت خویش خاموش می‌کرد.
 
قتل میرزاده عشقی، نویسنده، روزنامه‌نگار و شاعر پرآوازه‌ی انقلاب مشروطه، از این جمله است. محمدرضا کردستانی، معروف به میرزاده عشقی از شاعران و روزنامه‌نگاران عصر رضاشاه پهلوی است که از اشعار او نوروزی ‌نامه، سه تابلو مریم، احتیاج و رستاخیز بسیار معروف است.
 
 
عشقی از مخالفان قرارداد ننگین وثوق‌الدوله (1919) با انگلیسی‌ها بود و به همین دلیل، مدتی زندانی شد.وی سپس در تهران، روزنامه‌ی «قرن بیستم» را که حاوی مقالات و اشعار تندِ ضد هیئت حاکمه بود، انتشار داد. عشقی در شماره‌ی اول این روزنامه، کاریکاتورها، اشعار و مقالات تندی را مبنی بر هزل جمهوری و جمهوری‌خواهان اختصاص داد که بلافاصله از طرف شهربانی، شماره‏های آن، جمع و سانسور شد و سپس در سال 1303 در حالی که تنها 31سال داشت، به دست عوامل رضاخان در منزل خود ترور شد.
 
چند بیت از شعر «جمهوری‌نامه» میرزاده عشقی، فضای اختناق رضاخانی و جمهوری قلابی او را به‌خوبی تصویر می‌کند:
 
«ببین آن کهنه الدنگ قلندر/ نموده نوحه‌ی جمهوری از بر
حقیقت بارک‌الله‌، چشم بد دور/ مبارک باد این جمهوری زور
ازین پس گوش‌ها کر چشم‌ها کور/ چنین ‌جمهوری ‌بر ضد جمهور
ز کمپانی نماید حق‌شناسی/ زند تیپا به قانون اساسی
دریغ از راه دور و رنج بسیار/ موافق گشته لندن این سخن را
به قدری این سخن‌ها کارگر شد/ که سردار سپه عقلش ز سر شد
که آمد در میان خلق سردار/ برای ضرب‌ و شتم و خشم و کشتار»[3]
 
 
محمد فرخی یزدی، شاعر، نویسنده و نماینده‌ی مجلس، از دیگر مقتولین این دوره است. فرخی یزدی هم که مانند عشقی شاعر و روزنامه‌نگار و همین‌طور نماینده‌ی مردم یزد در مجلس بود، در زندان قصر به قتل رسید. فرخی نیز از مخالفان قرارداد وثوق‌الدوله بود و به همین سبب، مدت‌ها در زندان شهربانی محبوس شد. با وقوع کودتای سوم اسفند، همراه با بقیه‌ی آزادی‌خواهان، باز هم مدتی را در باغ سردار اعتماد زندانی شد. او که از مخالفان جمهوری رضاخانی بود، در سال 1300ش روزنامه‌ی «طوفان» را منتشر ساخت و نسبت به اوضاع سیاسی کشور انتقاد می‌کرد.
 
در این روزنامه، رباعی‏هایی که او هر روز درباره‌ی مسائل جاری کشور در چهار بیت می‏سرود، فوق‏العاده مورد توجه قرار گرفت و روزنامه‏اش بین توده‌ی مردم، طرفداران زیادی یافت؛ به‌طوری‌که مقام اجتماعی فرخی به‌عنوان یک شاعر ملی و روشن‌فکر شهرت یافت. غزل «آزادی» از معروف‌ترین غزل‌های فرخی است. وی در دوره‌ی هفتم از طرف مردم یزد به وکالت مجلس شورای ملی انتخاب شد و مبارزاتش را ادامه داد، ولی بعدها به دلیل فقدان امنیت جانی به مسکو و از آنجا به آلمان گریخت. وی روزنامه‏نگار و شاعری توانا، ملی و سیاسی بود که خود را عاشق آزادی می‏نامید و در تمام اشعار خود، از این عشق مقدس دفاع و حمایت می‏کرد. فرخی بعدها به ایران بازگشت، ولی به جرم مخالفت و مبارزه با سلطنت به زندان محکوم شد و در 25 مهر 1318ش در 51سالگی، در زندان قصر با آمپول هوای پزشک احمدی به قتل رسید. مزارش تا کنون شناخته نشده است.
 
 
 
آخرین شعری که از او ثبت شده، شعری در زندان است که بعد از شنیدن خبر ازدواج ولیعهد با فوزیه‌ی مصری و قانون مجلس در ایرانیکردن فوزیه به دستور رضاشاه سرود. وی در این اشعار، این اقدام را نشانه‌ای از نزدیک شدن حکومت پهلوی به آخر کار معرفی می‌کند. رضاشاه پس از شنیدن این ابیات، به‌شدت عصبانی شده و دستور قتل او راصادر کرد.[4] چند بیت از این اشعار چنین است:

«دلم از این خرابی‌ها بود خوش زانکه می‌دانمخرابی چون‌که از حد بگذرد، آباد می‌گردد
دلم از این عروسی سخت می‌لرزد که قاسم همچنان‌که نینوا نزدیک شد، داماد می‌گردد
به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن زآن روکه بنیان جفا و جور بی‌بنیاد می‌گردد»
واعظ قزوینی، شاعر و روحانی چپ‌گرا و ضدسرمایه‌داری، مدیر و سردبیر روزنامه‌ی «نصیحت» و نویسنده‌ی مقالات انتقادی علیه سردار سپه، نویسنده‌ی دیگری بود که در آبان 1304 در ساختمان مجلس در بهارستان، به ‌دست عمال رضاخان ترور شد.
 
 
کمال‌الملک، نقاش صاحب سبک و هنرمند برجسته‌‌ی ایران، دیگر شخصیتی بود که به تیغ خشم رضاشاه گرفتار شد و وی او را به دهکده‌ای در نیشابور تبعید کرد. جرم کمال‌الملک، این نقاش بی‌نظیر ایرانی، نقاشی در دربار ناصرالدین‌شاه و اخذ بورس تحصیلی از حکومت قاجار در سال‌های پیش از مشروطه بود.[5]
 
شهادت روحانیون باتقوایی نظیر آیت‌الله سید حسن مدرس به‌عنوان محور مخالفان رضاخان، از دیگر اقدامات حکومت پهلوی اول در خشکاندن ریشه‌ی آزادی و آزادی‌خواهی در این دوره بوده است.
 
 
اگرچه مربع چهارضلعی تیمورتاش، نصرت‌الدوله فیروز، داور و سردار اسعد بختیاری در کنار فروغی، نقش مهمی در زمینه‌سازی برای به قدرت رسیدن رضاشاه و تحکیم سلطنت شبه‌مدرنیستی او برعهده داشته‌اند، اما در نهایت رضاشاه با بی‌رحمی، سرنوشتی فاجعه‌آلود برای هر یک از این مزدوران رقم زد.
 
قتل و حذف نزدیکان و معتمدان
 
علاوه بر قتل و قلع‌وقمع منتقدان و مخالفان سیاسی، رضاشاه از سال‌های 1312ش به بعد، که به مستبدی مطلق‌العنان بدل گردید، مایل به نابودی هر کانون قدرتی جز خودش (حتی در زیردستانش) گردید و در ایجاد حکومت اختناق و وحشت، حتی به نوکران خود نیز رحم نکرد و بی‌رحمانه‌ترین جنایت‌ها را علیه نزدیک‌ترین معتمدان و دوستان خود صورت داد. چنین شد که بسیاری از کسانی که در روند صعود نهایی رضاخان به سریر قدرت و سلطنت سهمی درخور برعهده داشتند، از گزند و تعقیب و آزار دیکتاتور رهایی نیافتند. اگرچه مربع چهارضلعی تیمورتاش، نصرت‌الدوله فیروز، علی‌اکبر داور و سردار اسعد بختیاری، در کنار محمدعلی فروغی، بزرگ فراماسونر لژ بیداری، نقش مهمی در زمینه‌سازی برای به قدرت رسیدن رضاشاه و تحکیم سلطنت شبه‌مدرنیستی او برعهده داشت، اما در نهایت رضاشاه با بی‌رحمی ذاتی‌اش، سرنوشتی فاجعه‌آلود برای هر یک از این مزدوران خود رقم زد.
 
 تیمورتاش مرد شماره‌ دو ایران پس از رضاشاه و از کسانی بود که در برانداختن قاجارها و برآوردن پهلوی‌ها کوشش بسیار کرد. او آن‌قدر مورد اعتماد رضاشاه بود که نخستین وزیر دربار وی منصوب شد و نقش مهمی را در سیاست خارجی ایران بازی می‌کرد. ظاهراً انگلیسی‌ها با ارائه‌ی اسنادی، جاسوسی و یا تمایل تیمورتاش به دولت شوروی را آشکار نمودند و این مسئله موجب تشدید نگرانی‌های رضاشاه از نفوذ تیمورتاش و نهایتاً منتهی به برکناری و دستگیری تیمورتاش و قتل فجیع او در زندان قصر به دست شکنجه‌گر معروف عصر رضاشاه، یعنی پزشک احمدی شد.[6]
 
سردار اسعد بختیاری هم صاحب منصب دیگری بود (وزیر جنگ در دوران نخست‌وزیری محمدعلی فروغی) که پس از اینکه مورد غضب رضاشاه قرار گرفت، به زندان افتاد و سرانجام در سال 1312 در زندان قصر با آمپول پزشک احمدی کشته شد.
 
نصرت‌الدوله فیروز نیز از مشاوران رضاشاه و از دیگر نزدیکان وی بود که به شکل فجیعی در زندان سمنان به دستور او به قتل رسید.
 
از میان این‌ها، سرنوشت علی‌اکبر داور هم بسیار جالب توجه است. او که معمار دادگستری نوین ایران بود و چند پروژه‌ی مهم مانند تأسیس «اداره‌ی ثبت احوال»، تدوین «قانون ثبت اسناد»، «قانون ثبت املاک»، «قانون ازدواج و طلاق» و تأسیس بیمه‌ی ایران را در کارنامه داشت، در حالی که مورد غضب رضاشاه قرار گرفته بود و بسیار تحت فشار بود، چند روز پس از قتل تیمورتاش، قبل از آنکه رضاشاه او را به زندان افکنده و به شکل مفتضحانه و فجیع به قتل برساند، با خوردن معجون تریاک و الکل در سال 1315 دست به خودکشی زد.[7]
 
رضاشاه حتی به مورد وثوق‌ترین نزدیک خود، محمدعلی فروغی، مغز متفکر حکومت خود و تاج‌بخش حکومت پسرش محمدرضا هم رحم نکرد و با قتل ناجوانمردانه‌ی دکتر اسدی، داماد فروغی، تنها دختر وی را به کام مرگ کشاند و مخوف‌ترین و جنایتکارانه‌ترین حکومت‌های دوران معاصر را رقم زد.
 
با اعمال چنین فشارهایی بود که زندان قصر و سایر بازداشتگاه‌ها و زندان‌های دوره‌ی رضاشاه عمدتاً به کشتارگاهی غیررسمی تبدیل شدند که در آنجا هزاران تن به جرم کوچک‌ترین انتقادی از حکومت، به قتل رسیدند، هیچ دادگاه سیاسی علنی با حضور وکیل تشکیل نشد و بدون اینکه هیچ مسئولی به داوری در قبال این رفتارهای غیرانسانی حکومتش تن در دهد، فجیع‌ترین قتل‌ها صورت پذیرفت. جو استبدادی و دیکتاتورمنشانه‌ی حکومت پهلوی اول چنان بوده است که در دوران سلطنت رضاشاه، بیش از 24 هزار تن به انحای گوناگون به دست مأموران امنیتی شهربانی، جان خود را از دست داده‌اند و سربه‌نیست شده‌اند و اکثرِ به‌قتل‌رسیدگان هیچ‌گاه هویت‌شان آشکار نشده است.[8] موضوعی که تریبون‌ها و رسانه‌های ظاهراً آزادی‌خواه، همیشه بر آن سرپوش نهاده و حتی آن را توجیه کرده‌اند.
 
آنچه به‌عنوان کلام آخر قابل بیان است، تلاش هدفمند مستندهای تلویزیونی رسانه‌های معارض برای انکار حقایق تاریخی است. موضوعی که شبکه‌های ماهواره‌ای تطهیرکننده‌ی عصر پهلوی، با انگشت گذاردن بر آن، بر مطالعه و حافظه‌ی تاریخی ضعیف بینندگان این شبکه‌ها سوار شده و به‌ویژه با استفاده از تاکتیک «دروغ معقول» به شست‌وشوی کارنامه‌ی ننگین ضددینی و ضدفرهنگی این عصر می‌پردازند. لذا تولید آثار تصویری مستدل و مستند در کنار آثار مکتوب و علمی، یکی از مهم‌ترین الزامات جلوگیری از فریب‌های تاریخی و تدفین حقایق است.(*)
 
 پی‌نوشت‌ها:

 
[1]. به عنوان نمونه:http://www.tabnak.ir/fa/news/129888و manoto1.com/videos/rezashah/vid3758
 
[2]. داود قاسم‌پور، قیام مسجد گوهرشاد به روایت اسناد، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1386.
[3]. حسین مکی، تاریخ بیست‌ساله‌ی ایران، جلد سوم، ص 70.
[4]. http://www.irdc.ir/fa/calendar/158/default.aspx
[5]. http://www.kamalolmolk.ac.ir/general/index.php?recordID=120
[6]. شهریار زرشناس، روشن‌فکری در عصر پهلوی اول (2)، باشگاه اندیشه.
[7]. http://dowran.ir/show.php?id=60860941
[8]. کریستین دلانوا، ساواک، ترجمه‌ی عبدالحسین نیک‌گهر، تهران، طرح نو، 1371، ص 21.

منبع: برهان

https://www.cafetarikh.com/news/20803/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما