۰
plusresetminus
مسافر فقیر گفت: من مانند دیگران دارى فضل و هنر نیستم و بى سواد مى باشم. تنها به ذکر یک شعر قناعت مى نمایم
حکایت گرسنه را نان تهى، کوفته است
مسافر فقیرى خسته و گرسنه به سرایى رسید، دید مجلس باشکوهى است، گروهى به گرد هم آمده اند و میزبان بزرگوار از میهانان پذیرایى مى کند و مهمانان هر کدام با لطیفه و طنز گویى مجلس را شاد و بانشاط نموده اند.

یکى از حاضران به مسافر فقیر گفت: تو نیز باید لطیفه اى بگویى.

مسافر فقیر گفت: من مانند دیگران دارى فضل و هنر نیستم و بى سواد مى باشم. تنها به ذکر یک شعر قناعت مى نمایم.

همه حاضران گفتند: بگو.

او گفت:

من گرسنه و در برابرم سفره نان
همچون عزم بر در حمام زنان

حاضران فهمیدند که او بى نهایت فقیر و نادار و بینواست. سفره غذا را به نزد او کشیدند میزبان به او گفت: اندکى صبر کن تا خدمتکاران کوفته برشته بیاورند.

مسافر فقیر گفت:

کوفته بر سفره من گو مباش
گرسنه را نان تهى، کوفته است

حکایت هایی از سعدی

https://www.cafetarikh.com/news/21934/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما