۰
plusresetminus
ما باید این حقیقت را بپذیریم که خیانتی بالاتر از خیانت حاجی ابراهیم قابل تصور نیست و شهامت لطفعلی خان نیز بی‏‌همتاست لیکن در مورد شایستگی‌هایی که مرد اخته برای خود برمی‏‌شمرد، باید سخت تردید کند.
آخرین روزهای پادشاهی که خود را شاه نمی‌دانست
سر هارد فورد جونز که در جوانی نماینده تجاری و سیاسی انگلستان در بصره بود، اولین وزیرمختاری است که از جانب وزارت امور خارجه انگلستان به دربار فتحعلی شاه فرستاده شد ولی او اساساً با لطفعلی خان دوستی نزدیک و مکاتبه داشت. جونز شیفته لطفعلی خان بوده است و کلمات و سخنان او را مو به مو تکرار کرده است. او شاهد جنگ و گریز و پیروزی‌ها و ناکامی‌ها و در نتیجه شکست لطفعلی خان در آخرین روزها بوده است. اینک جریان آخرین روزهای لطفعلی خان به قلم او:




آخرین روزهای پادشاهی که خود را شاه نمی‌دانست

.... طرح این بود که لطفعلی خان می‏‌بایست از موضعی که در اطراف شهر گرفته است دور شود تا حاجی ابراهیم کلانتر در کمین و گوش به زنگ باشد و یاران لطفعلی خان آزادی بیشتری در اجرای نقشه خود داشته باشند. پس لطفعلی خان از موضعی که داشت عقب نشست. لیکن در این هنگام که حاجی ابراهیم به احساسات و هدفهای اهالی شیراز پی برده بود، دریافت که اجرای طرح قبلی مبنی بر ایجاد یک حکومت متحد امری است امکان‏پذیر و امنیت او فقط وابسته به آمدن و پیروزی قاجارهاست. پس در کمال وقاحت تصمیم گرفت که شهر را به آنها تسلیم نماید و با شور و هیجان ملتمسانه از آقا محمدخان خواستار شد در حرکت خود به شیراز شتاب کند. خواهش او به خوبی پذیرفته شد و فوراً به مرحله اجرا درآمد لیکن به لطفعلی خان نیز فرصت داد تا دلاوری حیرت‏آور و استعدادهای نظامی اعجاب‏انگیز خود را بنمایاند.

آقا محمدخان نخست با سپاه پیشقراول خود بر تمام گردنه‏های بین اصفهان و استخر دست یافت سپس با نیرویی بسیار عظیم در منطقه‏ای نزدیک گردنه "گروح" اردو زد. فزونی سپاه قاجار، استحکام مناطق اشغال شده توسط پیشقراولان، فاصله میان اردوی قاجار و اردوی زند، و کمی نفرات قشون لطفعلی خان، آقامحمدخان را کاملاً از جانب دشمن و احتمال حملة ناگهانی او آسوده خاطر کرد. با این حال لطفعلی خان به زودی از موقعیت دشمن مطلع شد و با یک حرکت اجباری که نظیر آن هرگز در تاریخ ایران دیده نشده است، کوشید تا خود را به گردنه پرسپولیس [استخر؟] برساند و درست هنگامی که قاجارها به صرف شام مشغول بودند، ناگهان به جبهة پیشقراولان حمله کرد و آنها را شکست داد. سپس به قلب سپاه هجوم برد و اردوی دشمن را پس از یک مقاومت خونین، سخت درهم شکست و همه این ماجراها یکی پس از دیگری و با سرعت هرچه بیشتر پشت سر گذاشته شد.

اکنون دیگر مقاومت در برابر لطفعلی خان پیروز، پایان گرفته بود و می‏گفتند آقامحمد خان فرار کرده است لیکن در یک لحظه شوم، فتحعلی خان نزد لطفعلی خان آمد و از او خواست تا دم سحر به استراحت بپردازد. علت اینکه لطفعلی خان به پذیرفتن این پیشنهاد خائنانه تمایل نشان داد این بود که طول راه و جنگهایی که او و قشونش در پیش داشتند، حقیقتاً استراحت می‏طلبید. به علاوه شاهزاده زند  از نقاره‏خانه دشمن اعلان پیروزی خود را به عنوان فاتح و پادشاه ایران شنیده بود.

سرانجام صبح برآمد، صبح یاس و اندوه و ناکامی‏های لطفعلی خان، زیرا همین که روشنایی بردمید، او دریافت که آقامحمدخان در دورترین نقطة اردوی او. لیکن در همان زمین چادر زده و سپاه پراکنده از هر سو به او پیوسته است.

افراد لطفعلی خان از خستگی سی و شش ساعت راه‏پیمایی پی در پی و جنگهای سخت که یک نفر در مقابل بیست نفر می‏جنگید، بیرون نیامده بودند و حالی نداشتند که بتوانند در چنین شرایطی بار دیگر حمله را تکرار کنند. پس لطفعلی خان اجباراً جمع قهرمانان خود را به گروه فشرده‏تر و کوچکتری مبدل کرد و آهسته و موقر، لیک دلتنگ میدان را ترک گفت.

مرد اخته کوچک‏ترین اقدامی در راه مانع شدن از عقب‏نشینی او ننمود و با روشی زیرکانه حتی همه کسانی را که می‏خواستند از روی تملق و چاپلوسی او را متقاعد کنند که دشمن به آسانی قابل شکار است، به سختی سرزنش کرد و گفت: "هرگز به شیر گرسنه، هنگامی که قصد دارد شما را ترک کند، حمله نکنید!"

رویدادهای این شب شوم، همه امیدهای لطفعلی خان را برای بازگرفتن شهر شیراز از چنگال قاجارها، که حالا دیگر بلامانع پیش می‏رفتند، بر باد داد.



آخرین روزهای پادشاهی که خود را شاه نمی‌دانست
همچنان که آقامحمدخان به سوی شهر بد طالع می‏راند، حاجی ابراهیم از فاصله به پیشواز او درآمد و دروازه‏های شهر را به او تسلیم نمود و در عین حال خانواده لطفعلی خان، خانواده او و جان و شرافت همشهریان سابق خود را در اختیار این ظالم سنگدل نهاد.

می‏‌گفتند در این لحظه آقامحمدخان به حاج ابراهیم گفته بود: "من در طول زندگی با سه ماجرای خارق‏العاده روبه‏رو شده‏ام: اول ای حاج ابراهیم، با وسعت و عظمت سیاهی خیانت تو! دوم با شهامت و جسارت لطفعلی خان در حمله به جبهة پیشقراولان در گردنة تخت‏جمشید و سپس در حمله به من! و سوم با سرسختی خودم هنگامی که تقریباً همه چیز از دست رفته بود، لیکن من تا سپیده‏دم در میدان برجای مانده بودم."

ما باید این حقیقت را بپذیریم که خیانتی بالاتر از خیانت حاجی ابراهیم قابل تصور نیست و شهامت لطفعلی خان نیز بی‏‌همتاست لیکن در مورد شایستگی‌هایی که مرد اخته برای خود برمی‏‌شمرد، باید سخت تردید کند. در همه این مدت آقامحمد خان با فتحعلی خان خیانتکار در تماس و در رابطه بود منظور از قاجارها از صدای "نقاره‏خانه" و اعلام پیروزی چیز دیگری جز فریب دادن لطفعلی خان در مورد موقعیت حقیقی خودش نبود. این تصمیم از پس پیغامی گرفته شد که برای مرد اخته در این باره فرستادند یعنی به او اطلاع دادند که فتحعلی خان، شاهزاده زند را متقاعد نموده است که اسلحه خود را کنار بگذراد و تا صبح به استراحت بپردازد و این اندرز پذیرفته شده است....

.... به فاصله کمی از کرمان که لطفعلی خان با شهامت همیشگی به دفاع آن مشغول بود، او و اسبش هر دو به زمین افتادند. اسب نجیب به دست چند ناجوانمرد مجروح شد و لطفعلی خان نیز توسط افراد دشمن، زخمهای زیادی برداشت، لیکن از بخت بد او هیچ یک از این زخمها مهلک نبودند و در این حال بود که اسیر شد و او را به نزد آقامحمدخان بردند.

از شاهزاده شکست خورده، سخنی جز راست و شرافتمندانه شنیده نشد. پس آقامحمدخان دستور داد آناً چشمهای لطفعلی خان را درآوردند و سپس آن چنان رفتار شنیعی کردند که از شدت زشتی و هولناکی به زبان نمی‏آید.

پس از بازگشت به بصره، من تا مدتها به تماس و مکاتبة منظم با لطفعلی خان ادامه دادم و او در هر نامه‏اش اصرار می‏ورزید هر چه زودتر خودم را به او برسانم.



آخرین روزهای پادشاهی که خود را شاه نمی‌دانست
با شکست و مرگ او سلسله زندیه پایان گرفت و افراد خانواده‏اش به مصیبتهای زیادی گرفتار شدند. شایستگیها و دلاوریها و پایداریهای لطفعلی خان، موضوع تصنیفها و ترانه‏هایی شد که مردم در کوچه و بازار می‏خواندند و ورد زبانشان بود از جمله ترانه‏ها این است که قسمتی از آن نقل می‏شود:

بالای بان اندران              
قشون آمد مازندران
جنگی کردیم نیمه تمام       
لطفی میره شهر کرمان
باز هم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد

حاجی تو را گفتم پدر         
تو ما را کردی در بدر
خسرو دادی دست قجر       
لعنت به ریش تو پدر
باز هم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد

لطفعلی خان بوالهوس        
زن و بچه‌‏اش بردند طبس
مانند مرغی در قفس          
طبس کجا تهران کجا
باز هم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد

لطفعلی خان مرد رشید          
هر کس رسید آهی کشید
مادر، خواهر، جامه درید       
لطفعلی خان بختش خوابید
باز هم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد

*بهارستان . شماره111

https://www.cafetarikh.com/news/30461/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما