۰
plusresetminus
سیدمحمد الهی، فرزند آیت‌الله سید‌محمد حسن الهی و نیز خواهر زاده شهید آیت‌الله سید محمدعلی قاضی طباطبایی است. او را می‌توان، در زمره شاخص‌ترین مبارزان انقلاب در تبریز دانست که قدمت سیاسی‌اش به دوران نهضت ملی ایران می‌رسد.
گروه گرایی و تفرقه، دسیسه استعمار است
سیدمحمد الهی، فرزند آیت الله سید محمد حسن الهی و نیز خواهر زاده شهید آیت الله سید محمدعلی قاضی طباطبایی است. او را می‌توان، در زمره شاخص‌ترین مبارزان انقلاب در تبریز دانست که قدمت سیاسی اش به دوران نهضت ملی ایران می رسد. وی در گفت و شنودی که پیش روی دارید، شمه ای از خاطرات خود از دایی بزرگوارش را بازگفته است.

*نخستین خاطره‌ای که از دایی بزرگوارتان شهید آیت‌الله قاضی دارید، چیست؟

بنده چهار پنج سال بیشتر نداشتم که ارتش روسیه ایران را اشغال کرد و ما از شهر، به روستای شادآباد رفتیم. در ساختمان احتشام‌ الممالک لیقوانی ساکن بودیم که حمام اختصاصی داشت! آن روزها جز در خانه‌های اعیانی، در خانه‌ای حمام نبود. یادم هست ایشان مرا با خود به این حمام بردند. آن روزها ایشان هنوز فرزندی نداشتند و به من بسیار علاقه داشتند. بعد هم که ایشان به قم رفتند و مشغول درس شدند، در هر نامه‌ای که می‌نوشتند، حتماً حال مرا می‌پرسیدند.

*چه شد که ایشان برای ادامه تحصیل به نجف رفتند؟

حوزه نجف یک حوزه هزار ساله و حوزه قم یک حوزه جدید است و طبیعی است اگر برای کسیر میسر می‌شد در نجف درس بخواند، این کار را می‌کرد. ایشان در نجف از محضر اساتید بزرگی چون مرحوم کاشف‌الغطاء، آیت‌الله حکیم، آیت‌الله بجنوردی و... استفاده کردند و طبیعتاً افکار مرحوم کاشف‌الغطاء روی ایشان تأثیر زیادی داشت، چون وقتی برگشتند مبارزه ایشان با رژیم شاه شروع شد.

*به تأثیر مرحوم کاشف‌الغطاء در نگاه سیاسی آیت‌الله قاضی اشاره کردید. به نمونه مصداقی هم می‌توانید اشاره کنید؟

بله، در سال 1341 یا 1342 کتاب «نمونه‌های اخلاقی در اسلام» نوشته مرحوم کاشف‌الغطاء، ترجمه آیت‌الله قاضی در تبریز چاپ و منتشر شد. در آن موقع «مؤتمر تقریب ادیان» در بیروت برگزار شد و مرحوم کاشف‌الغطاء مقاله‌ای نوشته و به آنجا فرستاده بود. ایشان در آن مقاله حمله تندی به استعمار و حکومت‌های دست‌نشانده ایران، عراق، عربستان و... کرده و آنها را کوبیده بود. مرحوم آقای قاضی این مقاله را ترجمه و در تبریز چاپ و منتشر کرد که در واقع نخستین قدم در راه تشخیص ماهیت رژیم پهلوی برای ما جوان‌ها بود. تا آن موقع سلطنت و روحانیت را منفک از هم نمی‌دانستیم و با سابقه‌ای که از نفوذ کمونیست‌ها و حکومت پیشه‌وری در آذربایجان داشتیم، فکر می‌کردیم باید به هر نحو ممکن حکومت شاه را حفظ کنیم!

*شاید این مهم‌ترین عامل برای مخالفت نکردن بسیاری از روحانیون با رژیم شاه بود که معتقد بودند این تنها حکومت شیعه دنیاست. اینطورنیست؟

واقعیت همین است که همه از ترس استالین، به شاه پناه برده بودند! شاه هم این را خوب می‌دانست. انتشار مقاله مرحوم آقای قاضی، گام مؤثری برای شکسته شدن این توهم و روشن شدن افکار عمومی بود. بعد هم که مسئله انجمن‌های ایالتی و ولایتی مطرح شد که من در زندان بودم.

*به خاطر ارتباط با آیت‌الله قاضی؟

خیر، از دوره آقای دکتر مصدق فعالیت سیاسی داشتم و از مدرسه بیرونم کرده بودند! در آن موقع ساواک زندان اختصاصی نداشت و کسانی را که دستگیر می‌کردند، تحویل زندان شهربانی می‌دادند. مرا دو بار به آنجا بردند. بار اول چند ساعتی بودم و مرخصم کردند، ولی بار دوم برای ده روز مرا نگه داشتند. در قضیه انجمن‌های ایالتی و ولایتی هم در زندان بودم و وقتی بیرون آمدم قضیه تمام، اما نهضت امام خمینی آغاز شده بود و هیئت‌های مذهبی که در مساجد تشکیل می‌شدند و تعدادشان هم زیاد بود، نهضت را ادامه دادند. من هم در این مجالس شرکت می‌کردم. روز دوم فروردین سال 1342 ساواکی‌ها، سربازها و پاسبان‌ها در مسجد طالبیه جمع شده و در مسجد را بسته بودند. در آنجا بین مردم و مأموران درگیری شد و من هم به قول معروف، نشان‌دار شدم! از آن به بعد تا پیروزی انقلاب در خدمت نهضت روحانیت بودم.

*از جلساتی که با آیت‌الله قاضی داشتید و از مباحثی که مطرح می‌شدند، بگویید؟

یک جلسه پنج شش نفری بود متشکل از آقایان عبدیزدانی، دکتر سید محمد میلانی، مرحوم محمد حنیف‌نژاد، مهندس عظیمی، مهندس حبیب یکتا و بنده. من و آقای یزدانی بازاری بودیم و بقیه اکثراً دانشجو بودند. خیال ما راحت بود که دست‌کم بین ما ساواکی نیست و برای تنظیم اعلامیه‌ها، تظاهرات و این نوع کارها برنامه‌ریزی می‌کردیم.

جمعی بزرگ‌تر از این هم وجود داشت که اعضای جبهه ملی، نهضت آزادی، متمولین بازار، دانشگاهیان از جمله دکتر منصور اشرفی، دکتر گلابی، دکتر رفیعیان، آسید محمدعلی انگجی، دکتر میلانی، مهندس حبیب یکتا، مهندس عظیمی و عده دیگری می‌آمدند و همه کارها با مشورت اینها انجام می‌شد و هیچ کار خلق‌الساعه بی‌مشورتی نداشتیم. لایه سومی هم بود. به این ترتیب که تبریز را به چهارده منطقه تقسیم کرده بودیم و هر منطقه مسئولی داشت که با یک عده جوانان دوچرخه‌سوار در ارتباط بود و آنها هم با مردم ارتباط داشتند. اعلامیه‌ها و اخبار از طریق این شبکه پخش می‌شد و مدیریت عالی همه این مجموعه‌ها با مرحوم آقای قاضی بود.

*سازمان دقیق و منسجمی است. از کجا الهام گرفته بودید؟

بله، سازمان دقیقی بود. ما حتی یک عکس هم با آقای قاضی نگرفتم که رد ما را پیدا نکنند. همه اعلامیه‌ها فقط به امضای آقای قاضی بود و ما هیچ کاری را بدون مشورت ایشان انجام نمی‌دادیم. گروه اول که نام بردم حقیقتاً در زمره برگزیدگان و نخبه بودند. محمد حنیف‌نژاد واقعاً بچه مسلمان، بسیار باهوش و با مطالعه ای بود. دکتر میلانی ابداً یک آدم معمولی نیست. دیگران هم همین‌طور، منتهی قصد ما راه انداختن حزب و دسته نبود. می‌خواستیم اطلاعات و تجربیات دقیق به آقای قاضی منتقل شود و تصمیم‌گیری‌ها دقیق باشند.

بعد از 15 خرداد در تحلیل‌هایمان به این نتیجه رسیدیم با ساواک، با این شیوه‌های ساده نمی‌شود مبارزه کرد و مبارزه باید سازمان‌یافته‌تر، علمی‌تر و متشکل‌تر باشد. این سازمان برای راهنمایی مبارزات مردم به وجود آمده بود، نه برای به دست گرفتن حکومت، لذا فقط به این مطلب توجه داشتیم که امام جلو می‌روند و ما هم به دنبالشان می‌رویم.

*رویکرد آیت‌الله قاضی با گروه‌ها و جریانات سیاسی چه بود؟

ایشان معتقد بودند تمام این احزاب و گروه‌ها ساخته و پرداخته استعمار هستند! ما یک عقیده داریم و یک ملت هستیم و تنها راه نجات ما اسلام است و بس! این احزاب ایجاد شده‌اند تا ما را به جان هم بیندازند، اما در عین حال مرحوم آقای قاضی، حول محور مبارزات استعماری خود،هم این گروه‌ها را تحمل و هم به آنها کمک می‌کرد، حتی به کمونیست‌ها! ایشان می‌گفتند: حتی حق تعرض به بهایی‌ها را هم ندارید! با آنها مسائلی داریم که خودمان حل می‌کنیم. در 20 بهمن شما حتی یکی از اقلیت‌های دینی را نمی‌دیدید که مغازه‌اش آسیب دیده باشد. مرحوم آقای قاضی می‌گفتند: همه این اختلافات دسیسه استعمار است و اگر بتوانیم استقلالمان را به دست بیاوریم، همه این اختلافات از بین می‌روند. خود من بارها شاهد مذاکرات مفصل ایشان با مجاهدین خلق تبریز بودم. بارها با احمد حنیف‌نژاد، موسی خیابانی و حسین خسروشاهی صحبت کردیم که تظاهرات جدا راه نیندازید و گروه‌بازی را کنار بگذارید و بیایید بر اساس اسلام همکاری کنیم. وقتی مملکت آزاد شد و استقلال به دست آمد، آن وقت می‌نشینیم و صحبت می‌کنیم. مرحوم آقای قاضی معتقد بودند: با مجاهدین خلق که هیچ، با فداییان خلق و سایر گروه‌ها هم باید صحبت کرد. متأسفانه بالاخره موفق نشدیم و آنها پس از انقلاب ساز مخالف زدند.

*از ارتباط شهید آیت‌الله قاضی و مرحوم آیت‌الله طالقانی که نقش بسیار ویژه‌ای در مبارزات تهران داشتند، چه خاطراتی دارید؟

مرحوم آیت الله طالقانی عضو نهضت آزادی بودند، ولی ما از خیلی پیش از اینها با ایشان آشنایی داشتیم. ایشان به منزل مرحوم علامه طباطبایی می‌آمدند و در مباحثات پروفسور کوربن شرکت می‌کردند. شخصیت فوق‌العاده جالبی داشتند. یادم هست در سال 1322 در میدان بهارستان سخنرانی کردند. این کار ابداً در بین روحانیون معمول نبود. ایشان به‌نوعی در مبارزات پیشگام بودند. همه ما و به‌خصوص مرحوم آقای قاضی، بسیار به ایشان علاقه داشتیم. محمد حنیف‌نژاد هم به مسجد هدایت و نزد ایشان زیاد می‌رفت. بعد هم که دستگیر شد، هشت ماهی در زندان با آقای طالقانی بود و این مجالست در تفکر او تأثیر زیادی داشت.

*به ارتباطات شهید آیت‌الله قاضی، سایر علما و مراجع هم اشاره کنید؟

تا پیروزی انقلاب پیام‌هایمان را از طریق شهید آیت‌الله صدوقی به عراق می‌رساندیم و پیام‌های امام را از طریق ایشان دریافت می‌کردیم. رابطه مرحوم آقای قاضی و آیت‌الله دستغیب هم بسیار نزدیک و صمیمی بود. آن دو در سال 1342، مدتی در زندان با هم بودند. در قم با مرحوم آقای پسندیده، آیت‌الله مرعشی نجفی و آیت‌الله گلپایگانی هم ارتباطات نزدیکی وجود داشت. در مشهد نیز با آیت‌الله میلانی ارتباط بسیار نزدیکی داشتیم و ارتباطات ما با تشکیلات آقای میلانی خیلی قوی‌تر از سایر آقایان بود. خودم حامل پیام‌ها و نامه‌های مرحوم آقای قاضی به مرحوم آقای میلانی بودم.

*نقش آیت‌الله قاضی را در سازماندهی رویداد 29 بهمن 1356 و روشن نگهداشتن آتش انقلاب در تبریز چگونه ارزیابی می‌کنید؟

روز عجیبی بود. مردم از خانه‌هایشان بیرون ریختند و ساختمان‌های حکومتی را تخریب کردند. کسانی که از اعلامیه علمای قم اطاعت کرده و مغازه‌هایشان را بسته بودند جان و مالشان محفوظ بود، اما کسانی که محل کسب خود را باز گذاشته بودند، مردم آنجا را آتش می‌زدند! البته اقلیت‌های مذهبی مستثنی بودند و کسی به آنها کاری نداشت. شهر تبریز در عرض دو سه ساعت سقوط کرد و اثری از آثار پلیس و نیروهای حکومتی بر جا نماند.

از آن به بعد خانه مرحوم آقای قاضی تبدیل به ستاد مبارزه شد. جریان شهادت آقا مصطفی که پیش آمد، در مسجد بادکوبه‌ای مجلس ختمی گرفته شد. دیگر این مجالس به چهلم نمی‌کشید و پشت سر هم در شهرهای مختلف حوادثی پیش می‌آمدند. در آستانه انقلاب خبر داده شد عده‌ای می‌خواهند پادگان‌ها را غارت کنند. مرحوم آقای قاضی سخنرانی کردند و به ما گفتند: اگر کسی خواست چیزی از پادگان بیرون ببرد، او را با تیر بزنید! ما هیچ‌کدام تیراندازی بلد نبودیم. تانک خرابی داشتیم که نه مسلسل داشت و نه تیربار. آن را پشت در پادگان شماره 1 گذاشتیم و پادگان را حفظ کردیم. به همین دلیل ضایعات پادگان تبریز بعد از انقلاب فقط 8 درصد بود.

بعد از پیروزی انقلاب نظامی‌های نیروی هوایی را که با مردم درگیری نداشتند دعوت کردیم و آمدند و منزل آقای قاضی را تبدیل به ستاد فرماندهی کردند و بی‌سیم و این‌جور چیزها را راه انداختند. از آنجا می‌شد با پادگان، شهربانی و ژاندارمری تماس گرفت و به این ترتیب آرامش و امنیت شهر تأمین شد و تا دو سه ماه بعد از پیروزی انقلاب در تبریز حتی یک مورد دزدی هم گزارش نشد. اینها همه از برکت مدیریت کارساز آیت الله قاضی در تبریز بود.

https://www.cafetarikh.com/news/31991/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما