۱
plusresetminus
تلاش و تأکید رضاشاه بر اینکه تمامی تصمیم‌گیری‌های کلان وی می‌بایست مهر تأیید مجلس را اگرچه به‌صورت فرمایشی داشته باشد، مؤید آگاهی مشاورین وی از این مسئله است که شکستن آشکار هیمنه‌ی مجلسی که نماد واقعی انقلاب مشروطه تلقی می‌شد، چه عواقبی ممکن بود برای سلطنت وی در پی داشته باشد.
سرانجام مجلسی که سردار سپه را برکشید
نظام پارلمانی و مجلس با توجه به شیوه‌ی به ثمر رسیدن انقلاب مشروطه، رکن اساسی مشروطه بود. بنابراین هرگونه خدشه و کاستن از اختیارات آن، می‌توانست به همان اندازه، خون‌های پاک ریخته‌شده در راه آرمان‌های مشروطه و نیز تلاش‌های متجددان و مذهبیون را در رسیدن به آزادی و عدالت و قانون، بی‌ثمر گرداند. تلاش و تأکید رضاشاه بر اینکه تمامی تصمیم‌گیری‌های کلان وی می‌بایست مهر تأیید مجلس را، اگرچه به‌صورت فرمایشی داشته باشد، مؤید آگاهی مشاورین وی از این مسئله است که شکستن آشکار هیمنه‌ی مجلسی که نماد واقعی انقلاب مشروطه تلقی می‌شد، چه عواقبی ممکن بود برای سلطنت وی در پی داشته باشد. خلاصه اینکه برآمدن رضاشاه ترجیح دگرباره‌ی امنیت بر آزادی، از سوی ایرانیانی بود که سال‌ها برای آن جان‌فشانی کرده بودند؛ تصمیمی که قریب به نیم‌قرن دیگر به عمر استبداد در ایران، حیات بخشید.

  چه مجلسی رضاخان را رضاشاه کرد؟  
نمایش قدرت سردار سپه در دوران ضعف و تزلزل احمدشاه که مصادف با قیام‌های مهمی در اطراف‌واکناف کشور شده بود و نیز هرج‌ومرج‌های ناشی از دخالت‌های بیگانگان و نیز هرج‌ومرج‌طلبان، از یک‌سو سردار سپه را به فعال مایشای امور داخل ایران بدل کرده بود و از سوی دیگر، مصادف شده بود با نگاهی که در روشن‌فکران ایرانی شکل گرفته بود و آن اینکه نجات ایران را از هرج‌ومرج‌های کنونی، در چهره‌ی کاریزما و کیش شخصیت برخاسته از فرهنگ قدیمی ایرانی می‌جست. نگاهی که حتی در ملک‌الشعرای بهار، یکی شناخته‌شده‌ترین مدافعان قانون و مشروطه‌خواهی در ایران، ظهور و بروز یافته بود. حقیقت این بود که مجلسی که قادر نبود قوانین محکم و جامعی در مقابله با هرج‌ومرج‌ها و دخالت بیگانگان تصویب کند و به نخست‌وزیر کارکشته و مقتدری برای اجرایی شدن بسپرد، به سردار سپهی دل بست که حوادث و هرج‌ومرج‌های روزگار، او را بر ذهن و روح ایرانی تحمیل کرده بود. آن روشن‌فکران و دیگر مدافعان جوان و دوآتشه‌ی دوران استبداد صغیر، پیر سال و ماه و فرسوده‌ی ناملایمات ناشی از هرج‌ومرج شده و حاضر بودند سختی کار را به مرد سخت‌گیری بدهند که به‌ظاهر با اعتقادات مذهبی مردم و روحانیون و نیز تمایلات کرسی‌نشینی تجددطلبان مخالفتی نشان نمی‌داد.   رضاخان که از نفوذ روحانیون در جامعه مطلع بود، تبلیغات سازمان‌یافته‌ای را در حمایت از قوانین و احکام اسلامی آغاز کرد؛ به‌گونه‌ای که یک روز پس از تصویب طرح انقراض قاجاریه، به‌عنوان نخست‌وزیر، اعلامیه‌ای با این مضمون انتشار داد: «...قوانین اسلامی، به‌منظور بهروزی مردم اجرا خواهد گردید. معنویت مسلمانی کاملاً حفظ خواهد شد. فروش نوشابه‌های الکلی ممنوع خواهد گردید. بهای گندم و نان کاهش خواهد یافت...»[1] طنز تلخ تاریخ، پیوند تلخ متجددان داخل و بیرون مجلسی است که به‌پا شده بود تا نماد قدرت مردم ایران برای کاستن از قدرت مطلقه‌ی شاه در ایران باشد. اینکه آیا موج پیدایش گفتمان‌های نخبه‌گرا در اروپا و پیدایش دولت‌های فاشیست در فاصله‌ی دو جنگ جهانی، تأثیری در افکار روشن‌فکران جوان ایرانی در گرایش به شخصیت رضاشاه داشته یا نه، پژوهش دامنه‌دارتری را اقتضا می‌کند، اما حقیقت این است که نقش بسط‌دهندگان نظریه‌ی مشروطه، یعنی عالمان دینی، به نفع روشن‌فکران جوان ایرانی، کم‌رنگ شده بود. به‌تدریج هرج‌ومرج‌های داخلی، نظریه‌ی «استبداد منور» را در میان روشن‌فکران ایرانی و مجلات مهم آن روزگار، نَقل و نُقل محافل کرده بود؛ به‌گونه‌ای که مجله‌ی «کاوه» به‌صراحت به تبلیغ این اندیشه می‌پرداخت. تاجایی‌که می‌نویسد: «راه‌های پیشِ‌روی ایران، یکی استبداد منور، مثل پتر کبیر و میکادوی ژاپن است و یا استبداد سنتی و یا مشروطه که مشروطه، امکان‌پذیر نیست.»[2]   در چنین شرایطی بود که پیوندی عجیب میان جناح متجدد مجلس و رضاخان پدید آمد. در صحنه‌ی میدانی نیز رضاخان وقتی در اواخر مجلس چهارم، میان منافع خود و محافظه‌کاران، اختلافاتی را ملاحظه کرد، با استفاده از ارتش، به دست‌کاری در انتخابات بسیاری از حوزه‌های عشایری پرداخت و زمینه را به نفع پیروزی احزاب «تجدد» و سوسیالیست در مجلس، فراهم آورد. همین مجلس، یعنی مجلس پنجم بود که به رضاخان، که دیگر حالا نخست‌وزیر شده بود، رأی اعتماد داد، لایحه‌ی نظام‌وظیفه‌ی اجباری را تصویب کرد، بودجه‌ی دربار را قطع کرد و دارا بودن شناسنامه را اجباری اعلام نمود. همین مجلس بود که به نفع رضاخان، انقراض سلسله‌ی قاجاریه و انتقال سلطنت از قاجاریه به رضاخان پهلوی و اعقاب ذکور وی را تصویب کرد و رضاشاه تحت حمایت آن، در 4 اردیبهشت 1305 تاج‌گذاری کرد.  

چرا رضاشاه مجلس را حفظ کرد؟  
از آن پس، رضاخان فعال مایشای همه‌ی امور ایران شد. او به‌خوبی می‌دانست که خانه‌ی ملت (یعنی مجلسی که از سرآغاز مشروطه، مجلس شورای ملی خوانده می‌شد) تنها قدرتی است که می‌تواند در برابر خواسته‌های وی بایستد. اما وی هرگز وجود قدرتی موازی در کنار خود را برنمی‌تافت. ولی شرایط جهانی و رشد روزافزون کمونیست و فقدان تکیه‌گاهی که قاجارها از آن برخوردار بودند، یعنی تکیه‌گاه ایلی و قبیله‌ای برای سلطنت، وی را واداشت تا ساختار و چارچوب‌های موجود را پاس دارد. به همین دلیل، رضاشاه برای کانالیزه کردن اوامر و نواهی ملوکانه، بر حفظ ظاهر دموکراتیک، در قالب احترام به قانون و مجلس قانون‌گذار، به‌شکل صوری، بسیار تأکید داشت.[3]    
نخست‌وزیران بعد دوره‌ی پهلوی اول، همچون محمود جم، متین دفتری و علی منصور، در مقابل اراده‌ی رضاشاه اختیاری نداشتند؛ چراکه به‌جای آنکه قدرت آن‌ها ناشی از مجلسی تأثیرگذار باشد، برخاسته از قدرت فائقه‌ی شاه بود.  

ماهیت مجلس پس از تاج‌گذاری رضاشاه  
اما رضاخان از مجلس ششم به بعد، که عملاً پس از به تخت نشستن او بود، تمامی مراحل گزینش نمایندگان را زیر نظر ملوکانه داشت تا هیچ نماینده‌ی بااصالت و استخوان‌داری چون مصدق، مدرس، دولت‌آبادی و دیگران، وارد مجلس نشوند. رئیس‌پلیس منصوب وی، اسامی اشخاص مورد اعتماد و مطیع را برای وزیر داخله و او نیز آن را برای استاندارها و حوزه‌های انتخابیه می‌فرستاد. در چنین شرایطی، مجلس به‌خصوص از دوره‌ی ششم به بعد، به پوششی برای حکومت‌نظامی رضاشاه بدل شد. رضاشاه هیچ‌گونه صدای مخالفی را، حتی از سوی دوستان و برکشندگان و افراد وفادار به خود، برنمی‌تابید. با مشخص شدن ماهیت سلطنت رضاشاه، تازه روزنامه‌ها و دوستان و برکشندگان وی دانستند که چه کلاه گشادی بر سر آزادی‌خواهی، مشروطه و آمال ایرانیان رفته است. تنها نمایندگان بااصالت و استخوان‌دار مجلس ششم نیز مدرس، بهار و مصدق بودند که در اقلیت مطلق ماندند و بعدها همچون مدرس و مصدق به زندان و تبعید دچار شدند؛ به‌گونه‌ای که در مجلس هفتم، دیگر هیچ مخالفی وجود نداشت.[4]  

عاقبت تجددطلبان، حامیان و مخالفان 
به‌تدریج تدین، رئیس ‌مجلس پنجم، که بازوی اجرایی سردار سپه در خلع قاجاریه و برقراری پهلوی بود نیز در شمار مغضوبین قرار گرفت و به‌بهانه‌ی اعتراض به بودجه‌ی وزارت جنگ، از کابینه اخراج شد و به زندان افتاد. علاوه بر وی، روشن‌فکرانی هم که به دستگاه قدرت رضاشاه جذب شده بودند و نقش مهمی در سلطنت و قدرت‌گیری وی داشتند، مورد غضب قرار گرفتند. تیمورتاش (رئیس‌پلیس)، داور (وزیر عدلیه که اقدامات مهمی در دستگاه قضایی ایران انجام داده بود)، سیدحسن تقی‌زاده (عاقد قرارداد 1312 نفت با انگلیس)، فرخی یزدی (نماینده‌ی دوره‌ی هفتم مجلس از یزد که به‌طرز اسفناکی نابود شد) و زین‌العابدین رهنما (مدیر روزنامه‌ی «ایران» و نیز نماینده‌ی مجلس)، در شمار مغضوبین قرار گرفتند که مورد آخر، تنها با وساطت علمای نجف توانست از کشور خارج شود.[5]   وضعیت مدرس و مصدق نیز که بر کسی پوشیده نیست. تبعید و شهادت مدرس، همگان را بر جان مصدق که تبعید و زندانی بود، خائف کرد. ارنست پرون، یار غار ولیعهد، نزد محمدرضا وساطت می‌کند که مصدق را از محل تبعید به محل امنی در احمدآباد منتقل کند تا جانش مانند مدرس به خطر نیفتد.[6] کینه‌ی رضاشاه از مصدق، به دوران تلاش برای برقراری جمهوری یا رسیدن به سلطنت برمی‌گشت؛ چراکه مصدق به‌صراحت ابراز داشته بود: «رضا پهلوی نخست‌وزیر و فرمانده‌ی نظامی ممتازی است، اما هرگونه سمت جدیدی، او را به‌صورت تهدیدی برای مشروطه‌ی نوپا درمی‌آورد.»[7]  

عملکرد مجالس رضاشاهی  
دوره‌های هفتم تا دوازدهم مجلس شورای ملی، که با استعفای رضاشاه مصادف گردید، به‌جای اینکه نماد قدرت مجلس در کاستن قدرت شاه باشد، به ابزاری برای تحکیم قدرت شاهانه بدل شد. بدین‌ترتیب در اثر مداخلات شاه، مجلس در این سال‌ها، در تأمین اصول و آزادی‌های مدنی و مصرح در قانون اساسی، ناکام ماند. شاه همه‌کاره‌ی مملکت بود و باعث شده بود توازن سیاسی میان قوای سه‌گانه از میان برود. اقلیت و اکثریت معناداری در مجلس وجود نداشت تا جلوی مصوباتی که به زیان عدالت و آزادی است، سد کند.[8] نمایندگان «مجلس هفتم، بدون استثنا، اول باید رضایت دربار پهلوی را تحصیل کنند و هریک مبلغ معینی را در خفا به وزیر دربار، عبدالحسین تیمورتاش، بدهند.»[9]   رضاشاه مصونیت پارلمانی نمایندگان را از آن‌ها گرفت، احزاب سیاسی را منحل کرد و حتی حزب «ترقی» را، که حامی و هوادار صادق دربار شاهی بود و در واقع براساس الگوی حزب فاشیست موسولینی و حزب جمهوری‌خواه آتاتورک در ایران شکل گرفته بود، در اثر سوءظن، غیرقانونی اعلام کرد.[10] مجلس در این دوره، به‌تعبیری به ضد فلسفه‌ی وجودی خود، تبدیل شده بود. به این معنی که به‌جای اینکه به کنترل شاه بپردازد، به ‌وسیله‌ای جهت قانونی شدن امیال شاه بدل شده بود. با روشن‌تر شدن ماهیت حکومت رضاشاه و تضعیف مجلسی که نماد مشروطه‌خواهی ایرانیان بود، روشن‌فکران و روزنامه‌نگاران به عمق ماجرا پی بردند و با اعلام کشف حجاب، روحانیون و مذهبیون نیز آتش سرنگونی وی را در سینه پروراندند. اندک منتقدان قلم‌به‌دست و آزادی‌خواه نیز سرکوب شدند. روزنامه‌نگارانی چون حسن صبا (مدیر روزنامه‌ی «ستاره‌ی ایران»)، علی دشتی (مدیر روزنامه‌ی «شفق سرخ»)، فلسفی (مدیر «حیات جاوید») و مدیران روزنامه‌ی «نوروز» و گروه روشن‌فکری موسوم به 53نفر، هرکدام به‌گونه‌ای با شدت عمل هرچه‌تمام‌تر، سرکوب شدند.   از سویی دیگر، پشت کردن رضاشاه به معنویون و نیز اقدام وی در جهت سکولاریزه کردن مجلس، که متأثر از مصطفی کمال در ترکیه بود، ترکیب مجلس را تقریباً از روحانیون خالی کرد، درحالی‌که وی حتی روح اصلاحات آتاتورک را به‌خوبی درنیافته بود؛ چراکه برخلاف آتاتورک، رضاشاه در جذب روشن‌فکران ناکام بود و نتوانست حمایت پرشور قاطبه‌ی آنان را با اصلاحات و نوسازی‌های خود همراه کند.[11] جدای از اینکه دخالت امرای لشکرها و فرماندهان پادگان‌ها، رئیس‌پلیس، وزارت داخله و دیگر قوای نظامی، شرایط را از ورود شخصیت‌های بااصالت و استخوان‌دار و به قول مسئولین آن روزگار، «عناصر نامطلوب» پاک می‌کرد، نفس حضور مرد اقتدارطلبی همچون رضاخان و وحشت ناشی از غضب ملوکانه، بسیاری از مردان اصیل را از ورود به عرصه‌ی سیاست بازمی‌داشت، چه برسد به اینکه خود را کاندیدای ورود به مجلس شورای ملی کنند؛ چراکه حتی ورود حداقلی این مردان اصیل هم، با وجود شدت تمامیت‌خواهی شاه و نظام پلیسی و جو امنیتی، هرگونه تغییر در شرایط حاکم را غیرممکن می‌ساخت.   به همین دلیل، مجلسی که در زمان حضور رضاخان در ایران، هیچ جمله‌ی انتقادی‌ای بر زبان نمی‌آورد و تنها در تصویب لایحه‌ها، به «احسنت و آفرین» و «صحیح است» اکتفا می‌کرد، پس از سقوط رضاخان، شروع به انتقادهای تند از وی نمود. روح رضاخان حتی در مجلس سیزدهم، که در زمان محمدرضاشاه شروع به کار کرد نیز حاکم بود؛ چراکه تمهیدات آن در زمان حاکمیت پدر به انجام رسیده بود. در چنین شرایطی، دولت هرگز به مجلس پاسخ‌گو نبود و بیم استیضاح آن متصور نبود. بااین‌همه رضاخان پس از محمدعلی فروغی، دیگر نخست‌وزیر مقتدر و حتی به‌ظاهر مستقلی را بر سر کار نیاورد و این مقام که می‌بایست با نظر مجلس و اقتدار تام به فعالیت بپردازد، به مدت شش سال، به مخبرالسلطنه‌ی هدایت واگذار شد که به قول خودش، «همواره در حاشیه مشی می‌کرد.»[12] نخست‌وزیر بعد از وی نیز همچون محمود جم، متین دفتری و علی منصور، در مقابل اراده‌ی رضاشاه اختیاری نداشتند؛ چراکه به‌جای آنکه قدرت آن‌ها ناشی از مجلسی تأثیرگذار باشد، برخاسته از قدرت فائقه‌ی شاه بود.
  رضاخان وقتی در اواخر مجلس چهارم، میان منافع خود و محافظه‌کاران، اختلافاتی را ملاحظه کرد، با استفاده از ارتش، به دست‌کاری در انتخابات بسیاری از حوزه‌های عشایری پرداخت و زمینه را به نفع پیروزی احزاب «تجدد» و سوسیالیست در مجلس فراهم آورد.   بنابراین در دوره‌ی رضاشاه، چنان‌که موسوم است، «مجلس شورای ملی» ملزومات نظام پارلمانی را، که همان تصویب مستقل قوانین، نظارت بر دولت و تأمین اصول و آزادی‌های مدنی مصرح در قانون اساسی، نظارت بر صحت انتخابات و شکل‌گیری خود از طریق تصویب اعتبارنامه‌ها و... بود، رعایت نکرد و برعکس، با وجود خود، پوششی بر دیکتاتوری شاه ایجاد نمود و اگرچه برخی اقدامات مفید یا به‌ظاهر وطن‌پرستانه‌ای همچون الغای کاپیتولاسیون،‌ تأمین بانک ملی (دوره‌ی ششم)، نشر اسکناس در بانک ملی (دوره‌ی هفتم)، لغو امتیاز دارسی (دوره‌ی هشتم)،‌ گشایش دانشگاه تهران (دوره‌ی نهم) و... در ادوار ششم تا دوازدهم به انجام رسید، اما هیچ‌کدام از عملکردهای مفیدش در مسیر نوسازی و تجدد، باعث نشد مردم ایران سایه‌ی استبداد رضاشاه را بر بالای آن نادیده بگیرند و درخصوص بی‌اختیار و فرمایشی بودن آن، به ‌اشتباه بیفتند.   آنچه مردم روزگار رضاخان را از حکومت وی منزجر می‌کرد، بودن یا نبودن راه و راه‌آهن و بیمارستان،‌ سینما،‌ دانشگاه، صنعت، آب‌ونان، شناسنامه، بانک ملی، نشر اسکناس و ده‌ها نماد نوسازی صورت‌گرفته در دوره‌ی حدوداً شانزده‌ساله‌ی رضاشاه نبود. آنچه کام ایرانیان را تلخ می‌کرد، حاکمیت رعب و وحشت، فقدان آزادی،‌ عدم اطمینان مردم بر جان جوانان و مال و ناموس خود و نبود قلم و مطبوعات آزاد در سایه‌ی فقدان مجلسی بود که به‌نمایندگی از مشروطه‌خواهان، قرار بود با تصویب قانون و نظارت بر آن، مانع لجام‌گسیختگی قدرت شاه، دولت، نیروهای انتظامی و امنیتی گردد.[13] مردم ایران هیچ‌گاه مفهوم «دیکتاتوری انقلابی» و «استبداد منور» را، که برخی متجددان و محافظه‌کاران بیرون و داخل مجلس چهارم و پنجم، در توجیه برکشیدن مرد اقتدارطلبی چون رضاخان برمی‌شمردند، درک نکردند، درحالی‌که روشن‌فکران و بسیاری از قلم‌زنان حامی سردار سپه، تنها پس از آشکار شدن ماهیت استبدادی رضاشاه، از وی و حکومتش فاصله گرفتند یا عواقب آن را با زندان و تبعید و شکنجه متحمل شدند.   توجیهات و همه‌ی تلاش‌های تجددطلبان و محافظه‌کاران مجلس چهارم و پنجم برای برکشیدن سردار سپه به‌عنوان شخص اول مملکت، از جمله خطر کمونیست، نیاز به حکومت مقتدر مرکزی، خطر نفوذ روحانیون،‌ وحدت ملی و جلوگیری از هرج‌ومرج داخلی، تنها یک‌چیز بود و آن‌هم ترجیح امنیت به آزادی. اولویتی که در بسیاری از تنگناهای تاریخ ایرانیان، به آن تن داده‌اند. اما همه‌ی تلاش‌های رضاخان و همه‌ی تعاملاتش با مجلس و تجددطلبان و روحانیون، از زمانی که جمهوریت را علم کرد تازمانی‌که با خلع قاجاریه، مقدمات تاج‌گذاری‌اش را فراهم آورد، تبدیل شدن به شخص اول مملکت، آن‌هم برای همیشه بود. تلاش‌هایی که رضاخان در ایجاد امنیت و ثبات داخلی با مشت‌های آهنین قزاق‌ها در کشور به عمل آورده بود و نیز چشیدن طعم شیرین تصدیق‌ها و تحسین‌ها و تملق‌ها، آن‌هم از بلندپایه‌ترین سیاست‌مداران بنام آن روزگار، چنان راه بی‌بازگشتی برای وی ایجاد کرده بود که هرگز به کمتر از تبدیل شدن به شخص اول مملکت، آن‌هم به‌صورت پایدار، راضی نبود. آن‌هم زمانی که وی پیام تجددخواهان را مبنی‌بر اولویت قائل شدن برای امنیت در مقابل آزادی، به‌خوبی دریافته بود.(*)  



پی‌نوشت‌ها    

[1]. ایلیا پاولوویچ پطروشفسکی و دیگران، تاریخ ایران از باستان تا امروز، ترجمۀ کیخسرو کشاورز، تهران، انتشارات پویش، ص445. 2. http;//tavirirani.ir/fa/fils/2/bodyview/9 3. http:/mardomsalari.com/templary/news.aspx?NID=161149 [4]. گروه تاریخ معاصر مؤسسۀ فرهنگی بزرگ اندیشه، مجلس در دورۀ رضاخان پهلوی، تهران، انتشارات جهان کتاب، 1379، ص28. [5]. http;//Pahlavi.ir.php?page=contents8id=752 [6]. http://www.yic,ir/fa/news/54 [7]. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمۀ احمد گل‌محمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، 1383، ص168. [8]. www,payoohe.com/fa/index.php? page=definition&ui D=39491 [9]. فرهاد رستمی، پهلوی، تهران، مؤسسۀ مطالعات تاریخ معاصر ایران، چاپ اول، جلد اول، ص28. [10]. یرواند آبراهامیان، همان، ص173-172. [11]. همان، ص73. [12]. مهدیقلی هدایت، خاطرات و خطرات، تهران، زوار، 1363، ص401. [13]. یرواند آبراهامیان، همان، ص155.
منبع:برهان
https://www.cafetarikh.com/news/32671/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما