۱
plusresetminus
عشقی مرد‌، هـر‌ کـس بخواهد از جنازه این سید شهید مشایعت کند فردا صبح بیاید به مسجد سپهسالار.
میرزاده عشقی به روایت ملک الشعرای بهار
میرزاده عشقی به روایت ملک الشعرای بهار

میرزاده عشقی اخلاقاً آدم خوش‌مشرب، نیکو خصال و به مادیات‌ بی‌اعتنا بود و زن و فرزندی‌ نداشت‌. با کمک‌های پدر، خانواده، یـاران و آزادیـ‌خواهان و بـالاخره از درآمدهای نمایش‌های خود گذران می کرد. در زمـان پیـرنیا، ریـاست شـهرداری اصـفهان به وی پیشنهاد شد که آن را نپذیرفت‌. بعد از سقوط کابینه‌های مزبور و آغاز ریاست الوزرایی رضاخان به پایتخت مراجعت کرد. با قدرت مطلقه و قلدری‌های رضاخان سردار سپه، رییس الوزرای جدید، بـا شمشیر قلم و سلاح شعر و تیغ زبان به‌ نبرد‌ برخاست.
میرزادۀ عشقی با روشن‌بینی و احساس خطر قریب الوقوع که متاسفانه بعدها به حقیقت پیوست به هیچ وجه حاضر به سکوت و سـازش نـشده، از پای ننشست و همچنان سرسخت و آشتی‌ناپذیر با‌ غول‌ از راه رسیده تازه نفس استبداد و خودکامگی پنجه درافکند و با تمام توانِ خود به یاری میهن دوستان و ملیون و آزادی‌خواهان پرداخت تا اینکه رضاخان ندای جـمهوریت را سـر داد و عشقی‌ جوان‌ بر سر مخالفت با جمهوری جانش را از دست داد. تکلیف جمهوری و عشقی با فاصله زمانی اندکی یکسره شد. ملک الشعرا بهار درباره تـشییع جـنازه میرزاده عشقی می‌نویسد: «او‌ را‌ به‌ خـانه‌اش بـردیم. پیراهن خونین او‌ را‌ سپردم‌ که نگذارند از بین برود. در خانه اش شسته شد و در مسجد سپهسالار امانت نهاده شد و روی ورقه کوچکی مضمون این‌ عبارت‌ مختصر‌ چاپ شده در شـهر مـنتشر گشت:
عشقی مرد‌، هـر‌ کـس بخواهد از جنازه این سید شهید مشایعت کند فردا صبح بیاید به مسجد سپهسالار.
تشییع جنازه میرزاده عشقی در سال 1303 در خیابان لاله زار
فردا صبح شهر تهران‌، علمای‌ بزرگ‌، فضلا، محصلین، کسبه و دیگران آمدند. بچه‌های محل عشقی (اطراف شاه‌ آبـاد) بـه ریاست نایب فتح الله و بستگان او و جوانان و جوان مردان شاه آباد طوق و علم را بلند کردند‌ و جنازه‌ شاعر‌ جوان را در حالتی که پیراهن خونین او روی تابوت بود‌، برداشتند‌. زن و مردِ تهران بر این بیچاره گریستند، بـازارها بـسته شد، هـمه مردم راه افتادند. از شاه‌ آباد‌ به‌ لاله زار، از آنجا به میدان توپخانه، به بازار، چهارسو، مسجد جامع‌، سر‌ قبر‌ آقـا، دروازه شاه عبدالعظیم و ابن بابویه مشایعت شد. گفتند که چنین وفاداری نـسبت بـه‌ هـیچ‌ پادشاهی‌ نشده است.
شاعری بود که برای صیانت وطنش، برای وفاداری به پادشاه و وفاداری به‌ دوستانش‌ جـان ‌ ‌داده بـود. عشقی اگر هم کشته نشده بود، دیروز یا فردا می‌مرد‌. اما‌ با‌ مـرگ خـود نـشان داد که ایرانی، قابل آن است که بر سر یک عقیده‌ بایستد‌، اگر هم مرد، بمیرد. دوسـتان قدیم عشقی که هنوز هم آن‌ها را دوست‌ می‌داشت‌، خیلی‌ اصرار کردند که بـرود و با آن‌ها کار کـند، صـرفه مادی او هم در این بود‌، اما‌ او به ولیعهد قول دوستی داده بود. به ماها هم معتقد شده‌ بود‌ و گمان‌ داشت حق با مدرس است.
 عشقی را چرا کشتند؟ برای اینکه دیگران را بترسانند! اما دیگران‌ نـترسیدند‌! چرا؟ برای‌ اینکه شهر تهران به آن‌ها گفت: بچه‌های من نترسید! شهر تهران یک‌ باره‌ به سوگ اولین مقتول ما سیاه پوشید و حرکت کرد. در مسجد جامع، اهالی چاله میدان نمی‌گذاشتند‌ جنازه‌ را بـرداریم و مـی‌گفتند: تا قاتل عشقی را به ما ندهند نمی‌گذاریم او‌ را‌ دفن کنند. به هر زحمتی بود آنان‌ را‌ قانع‌ کردیم و با دعوا و کشاکش جنازه را به‌ دروازه‌ رساندیم، زیرا می‌دانستیم که قاتل عشقی را کسی نـمی‌تواند بـه ما بدهد. ما‌ باید‌ لیاقت داشته، او را بگیریم‌ ولی‌ از ما‌ بهتران‌ نمی‌گذارند.» ‌
سنگ نوشته مقبره میرزاده عشقی
مقبره میرزاده عشقی در ابن بابویه شهر ری


منبع:بهار‌، ملک‌ الشعرا‌،  تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، تهران: امـیرکبیر، چـاپ چهارم، 1364، صص 106-108
https://www.cafetarikh.com/news/48695/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما