۰
plusresetminus
در اجحاف‌های آشکاری که شرکت نفت انگلیس بر مردم تحمیل کرده بود و در پی حملات شدید رسانه‌های داخلی در سال 1327، موج اعتصابات مناطق جنوبی ایران را فراگرفت؛ مردمی که با فرصت به‌وجودآمده به‌دنبال «نه» تاریخی به انگلستان بودند. جالب اینکه این‌بار این افکار عمومی بودند که انگیزه‌ی استیفای حقوق ملی را به خواص بخشیدند.
انگلیسی‌ها چگونه از ایران رانده شدند؟
مخالفت با انگلستان و حضور و نفوذ آن‌ها در ایران، طی سال‌هایی که سرانجام به ملی شدن صنعت نفت انجامید، تنها بهانه‌ای بود که روزگار به مردم و برخی از وطن‌پرستان ایرانی بخشیده بود تا شانس خود را برای رهایی از سیطره‌ی نفوذ و تسلط و تحقیر انگلیسی‌ها بیازمایند. حقیقت این است که اگر تا دیروز تردیدی در این عقیده وجود داشت که سرمنشأ همه‌ی گرفتا‌ری‌های ایرانیان در دستان رازآلود انگلیسی‌هاست، تصرف ایران در جریان جنگ جهانی دوم و تحقیر سردمداران ایران و مردمی که شوربختی‌های حاصل از اشغال ایران را در قحطی و از دست دادن جوانان خود تحمل کرده بودند، دیگر هیچ تردیدی برایشان نگذاشته بود که باید در همه‌ی حوادث کوچک و بزرگ کشورشان دستان رازآلود کشوری را بجویند که در کوچه و بازار به آن لقب پیر استعمار و روباه پیر داده بودند.

  به روایتی دیگر، ایرانیان با توجه به تغییرات عرصه‌ی بین‌المللی و امید عدالتی که به نظر می‌رسید سازمان تازه‌تأسیس ملل متحد و نیز گرفتاری‌های حاصل از ویرانی جنگ در انگلستان پیش آورده بود،به زعم خود، این فرصت را پیدا کرده بودند که برای یک‌بار هم شده است با یک «نه تاریخی» به مقابله با انگلستان بپردازند.   بدبینی ایرانیان به انگلستان آن‌قدر آشکار بود که حتی رضاشاه را واداشته بود، با فراموش کردن خاستگاه خود، در همراهی با هم‌وطنان وطن‌پرست خود، به ظاهر یا به باطن، خود را مخالف سیاست‌های انگلستان نشان دهد. سخت‌گیری رضا‌شاه و مقاومتش برای دریافت حق‌السهم ایران از شرکت نفت ایران و انگلیس را که به قیمت دشمنی و کینه‌ی انگلیسی‌ها و شاید از دست دادن تاج‌و‌تخت و تحقیر شگفت‌انگیزش تمام شد، باید حاصل همین نوع خودنمایی وی در ضدانگلیسی نشان دادن خود با تمایل و زمزمه‌های تاریخی ایرانیان داشت.   محمدرضاشاه و احساس بدبینی و تنفرش از انگلیسی‌ها کمتر از مردم و وطن‌پرستان سرزمینش نبود، اما تجربه‌ی تحقیر پدر به دست انگلیسی‌ها و بیم از دست دادن تاج‌وتخت باید آن‌قدر در جان و دل شاه جوان اثرات عمیقی بر جای گذاشته باشد که در همراه نشان دادن خود با احساسات مردم کشورش از خود خویشتن‌داری نشان دهد و بکوشد از رقابت‌های آمریکا و انگلستان استفاده کند و با تطمیع آمریکا به ذخایر نفتی ایران و تحریک رقابت میان آن‌ها و نیز با خنثی نشان دادن خود در درگیری‌های رجال و مردم ایران با شرکت نفت انگلیس تاج‌و‌تخت خود را از آسیب حوادث منتهی به ملی شدن نفت ایران بر باد ندهد.   او برای حفظ منافع ایران، بیش از اینکه به قدرت مردم و دیپلماسی نخست‌وزیران و مجلس خود متکی باشد، به حمایت آمریکایی‌ها دل بسته بود. ترس همراه با تنفر شاه نسبت به انگلستان، وی را واداشته بود خود و کشورش را بیش از حد به حمایت‌‌های آمریکا متکی نماید. دلخوری حقیقی شاه بیشتر به نحوه‌ی برخورد انگلیسی‌ها با پدرش و تبعید رقت‌انگیز او از ایران برمی‌گشت. اشرف پهلوی دراین‌باره می‌نویسد:   «...یک علت کینه‌ی برادرم نسبت به انگلیسی‌ها که او را وادار ساخت خود را به دامن آمریکا‌یی‌ها بیندازد همین بود. برادرم همیشه می‌گفت اگر انگلیسی‌ها ایران را اشغال و پدرم را با آن وضع بیرون نمی‌کردند، انتقال قدرت در ایران می‌توانست به آرامی صورت گیرد و سلطنت دچار خطر نمی‌شد.»[1] واکنش مردم ایران و مقاومت در برابر پیشنهادات متعددی که از آغاز ماجرا تا روزهایی که منتهی به سقوط مصدق شد البته بسیار متفاوت‌تر و البته بدون ترس و از سوی رجال دست‌اندرکار ایران از قوام گرفته تا هژیر، محمد ساعد مراغه‌ای و مذاکره‌کننده‌‌اش عباسعلی گلشائیان، علی منصور، حاجعلی رزم‌آرا و حسین علا و نیز محمد مصدق با مسائلی همچون دوراندیشی، وفاداری به اصول دیپلماسی و گاه عدم اعتماد به توان ملت و عنصر ایرانی و از سوی محمد مصدق با اعتماد بیش از حد به حمایت‌های مردمی و عنصر ایرانی و سازش‌ناپذیری همراه بود.   رجال یادشده‌ی بالا جز مصدق را البته نمی‌توان جزء عناصر مقاومت ایرانیان در برابر زیاده‌خواهی‌های انگلستان قرار داد. البته شاید بسیاری از آن‌ها با خواسته‌های هم‌وطنانشان بیگانه نبودند، ولی مواردی همچون عدم استقلال و اعتماد نداشتن به توان ایرانی یا همراهی و هم‌صدایی باترس‌های شاه ایران، آن‌ها را از مقاومت بیشتر در مقابل بیگانه بازمی‌داشت.   حال باید این بهانه‌های مردم ایران و رجال را بگذاریم در کنار انگیزش‌هایی که خود شرکت نفت انگلیس با غرور حاصل از پیروزی در جنگ و ضعف حاکمیت ایران به آن‌ها بخشیده بود. آن‌ها با غرور حاصل از پیروزی بر آلمان، تغییرات به‌وجودآمده در افکار عمومی ایران و عرصه‌ی بین‌المللی را نمی‌دیدند. در نتیجه، به رفتارهای خارج از عرف خود همچون دخالت در امور سیاسی و مالی ایران، رفتار تحقیرآمیز با کارکنان ایرانی شرکت قوام بخشیدند. به قراردادی که افزایش سنواتی حقوق کارکنان ایرانی در آن تصریح شده بود بی‌اعتنایی کردند، از پرداختن دستمزد کارکنان ایرانی در روز جمعه سرباز زدند و در راه فعالیت‌های سندیکایی و صنفی کارگران ایرانی مانع ایجاد نمودند.[2]   در پی این اجحاف‌های آشکاری که شرکت بر مردم تحمیل کرده بود و در پی حملات شدید رسانه‌های داخلی در سال 1327 موج اعتصابات مناطق جنوبی ایران را فرا گرفت، مردمی که حالا دیگر با فرصت به‌وجودآمده به دنبال آن «نه» تاریخی به انگلستان بودند. نکته‌ی جالب اینکه این بار این افکار عمومی بودند که انگیزه‌ی مقاومت و استیفای حقوق ملی را به خواص بخشیدند.   انگلیسی‌ها با غرور حاصل از پیروزی در جنگ جهانی و ضعف حاکمیت ایران، تغییرات به‌وجودآمده در افکار عمومی ایران و عرصه‌ی بین‌المللی را نمی‌دیدند. در نتیجه، به رفتارهای خارج از عرف خود همچون دخالت در امور سیاسی و مالی ایران، رفتار تحقیرآمیز با کارکنان ایرانی شرکت قوام بخشیدند.       پیش از این اقدام، مجلس پانزدهم در لغو موافقت‌نامه‌ی قوام، ساد چیکف، در 30 مهر 1326 و تکلیف دولت قوام برای پیگیری حقوق ملی مردم ایران شروع یک ماراتن دیپلماسی را اعلام کرده بود. درخواست قوام و جانشین او، ابراهیم حکیمی، از شرکت نفت برای اعزام نماینده‌ای برای مذاکره،با وجود تمکین شرکت به اعزام «نویل گس» و مذاکره با دولت حکیمی به نتیجه‌ای نرسید، کار نیمه‌تمام را هژیر، که در آذر 1326 مسئول کابینه شده بود، ادامه داد اما با وجود تنظیم یک سند، خواسته‌های تاریخی مردم ایران را تأمین نکرد. در نتیجه، در 17 آذر 1327 هژیر مستعفی و محمد ساعد مراغه‌ای مأمور تشکیل کابینه شد. او مأمور بود که به حل «رضایت‌بخش» موضوع نفت جنوب بپردازد، اما تأکید او بر ضرورت تغییر چند ماده از قرارداد 1312 و نه لغو قرارداد» موجی از اعتراضات مجلس و مطبوعات را برانگیخت.[3] اما حقیقت این است که هیچ‌کدام از این وزرا قلباً مایل به ورود به این مسئله نبودند، به همین خاطر طرح مسئله‌ی نفت و مذاکره با شرکت نفت انگلیس به پاشنه‌ی آشیل همه‌ی این دولت‌ها تبدیل شد و یکی پس از دیگری ودر مدت کوتاهی راه سقوط را ‌پیمودند.   در این میانه، شاه با ترسی که از انگلستان داشت در پی نزدیکی به آمریکا بود تا شاید، با وارد کردن قدرت تازه‌ای که در ماجرای عدم خروج شوروی از آذربایجان به نفع ایران عمل کرده بود و هنوز ردپای استعماری‌اش در ایران شناخته‌شده نبود، ضمن کسب وجهه‌ی بیشتر، از قدرت انگلیس در ایران بکاهد، اما آیا نمی‌دانست که آمریکا تا چندی پیش متفق انگلیس بوده و قدرت‌های بزرگ و متحد تا چه حدی ممکن است منافع یکدیگر را به چالش بکشند؟ انگلستان که از این تمایل و ترس شاه آگاه بود، پای شاه را در 27 تیرماه 1327 به لندن کشاند تا هم نفوذ و امتیازات آمریکا را در ایران محدود سازد و هم موقعیت شرکت نفت را در ایران تثبیت نماید.[4] شاه در لندن به جای چانه زدن بر سر حقوق مردم ایران کوشید، رضایت انگلستان را در تغییراتی که قرار بود به نفع افزایش قدرت وی در ایران بینجامد جلب نماید؛ اما به‌رغم اقدامات شاه جهت تأسیس مجلس مؤسسان برای تغییر قانون اساسی و واگذاری حق انحلال مجلس به شاه، هنوز قدرت شاه آن‌قدر زیاد نشده بود و هنوز جمعیت تملق‌گویان آن‌قدر فراگیر نشده بود که مجلس، در 26 تیر 1328، از ایرادهای لایحه‌ی الحاقی گس‌ـ‌گلشائیان چشم‌پوشی نماید و آن را به تصویب برساند.   مجلس شانزدهم، در 28 اسفند 1328، علی منصور را به نخست‌وزیری برگزید. به زودی منصور هم بیمناک از شکل‌گیری فضای ضدانگلیسی کناره‌گیری کرد و رزم‌آرا رئیس ستاد مشترک مأمور تشکیل کابینه گردید. آیا آمدن رزم‌آرا به این دلیل بود که حساب کار دست مردم و نمایندگان و رجال مخالف با زیاده‌خواهی‌های انگلیس بیاید؟! رزم‌آرا، که امروزه میان ایرانیان به فردی که ایرانیان آن روز را فاقد توانایی لازم برای اداره‌ی طرح‌های عظیمی همچون نفت می‌دانسته است شهرت دارد، سرسختی بیشتری نشان داد اما کمیسیون با بررسی دقیق و آوردن دلایل بسیار قرارداد الحاقی گس‌ـ‌گلشائیان را رد کرد و برای اولین‌بار از پیشنهاد پنج نفر از اعضای جبهه‌ی ملی عضو کمیسیون مبنی بر ضرورت ملی کردن صنعت نفت در تمام کشور سخن راند. پیشنهادی که به نوشته‌ی مصدق اولین‌بار توسط شخص حسین فاطمی ارائه شده بود.   ردّ قرارداد، شرکت نفت انگلیس و ایران را نخستین‌بار به واکنش‌هایی برای توجیه اقناع افکار عمومی واداشت که خود یک اقدام مثبت به نفع منافع ایران به حساب می‌آمد. محرک اصلی شرکت نفت انگلیس و ایران، نزدیک شدن پای رقبای آمریکایی‌شان در خاورمیانه و مشخصاً آرامکو در عربستان بود، آن‌هم امضای قرارداد 50‌ـ‌50 که بهانه‌های لازم را به میهن‌پرستان ایرانی بخشیده بود. آن‌ها باب مذاکره را با رزم‌آرا گشودند و قول انعقاد مشابهی را به وی ارائه نمودند. اما دیگر مسئله عوض شده بود و مسئله‌ی شرکت نفت به بهانه‌ای برای استقلال ایران تبدیل شده بود. از این پس هر چه قدم‌های شرکت مثبت‌تر می‌شد، ایرانی آن را بر معیار استقلال سنجید و هر جا منافاتی دید سر مخالفت برمی‌داشت، انگار می‌خواست یک‌بار هم شده حرف خود را در برابر قدرتی که بهانه‌جویانه، چند سال قبل، ایران را تصرف کرده و بر غرور ایرانی گرد تخفیف پاشیده بود بر کرسی بنشاند.   جدی شدن مسئله‌ی «ملی شدن صنعت نفت» در ایران در مجلس، تأییدی است بر این ادعا که ایرانی وقت را برای رهایی خود از سلطه و تجدید غرور خود مناسب دیده است. شرکت نفت حاضر شد هر گونه مساعدتی بنماید اما مسئله‌ی ملی شدن صنعت نفت از دستور ایرانیان خارج شود. به‌عنوان مثال، به تنصیف راضی شد و حاضر شد 5/28 میلیون لیره به دولت ایران بپردازد و ده میلیون لیره به‌عنوان سپرده در اختیار بانک ملی برای کمک به رفع مشکلات اقتصادی اختصاص دهد.[5] اما سرانجام در 29 اسفندماه 1329، قانون ملی شدن صنعت نفت ایران در سراسر کشور پس از تصویب قبلی در مجلس شورای ملی در مجلس سنا در زمان نخست‌وزیر حسین علا، که پس از ترور رزم‌آرا نخست‌وزیر ایران شده بود، به تصویب نهایی رسید و به‌عنوان یک اتفاق مهم در سراسر جهان تلقی شد. اتفاقی که خود از پیروزی و استقلال انقلابیون در جهان از هند گرفته تا آفریقا و اروپا الهام گرفته شده بود.   ایرانیان، با روی کار آوردن مصدق، تنها به دنبال مبارزه با شرکت نفت و حتی انگلیس نبودند، بلکه در پی تثبیت مردم‌سالاری و استفاده از این فرصت برای کسب آزادی پایدار بودند، آن هم در مقابله با شاهی که در کوران حوادث ملی شدن صنعت نفت در پی تحکیم پایه‌های اقتدار خود افتاده بود.   با ملی شدن صنعت نفت ایران، جبهه‌ی پر زدوخوردی میان انگلستان و ایران گشوده شده بود که دیگر امکان حضور افراد محافظه‌کار یا وابسته به شاه و قدرت‌های خارجی را در مصدر صدارت بر نمی‌تابید. از زمان به قدرت رسیدن مصدق تا سقوط وی، در 28 مرداد 1332، جمعاً پنج پیشنهاد به ایران ارائه شد که وجه غالب همه‌ی آن‌ها کوتاه آمدن در مقابل بخشی از خواسته‌های ایران بود، اما مصدق میزان پذیرش همه‌ی پیشنهادها را تطابق آن با خواسته‌های استقلال‌طلبانه‌ی‌ ایران و مشخصاً لایحه‌ی نه ماده‌ای کمیسیون نفت کرد. اصولی را که مصدق بر آن پافشاری می‌کرد، روح حاکم بر اصل ملی شدن صنعت نفت بود. مصدق می‌دانست که امتیازات بزرگ و کوچک ارائه‌شده به ایران با همه‌ی فریبندگی‌اش تا زمانی می‌تواند پایدار بماند که بر اصول و روح حاکم بر قانون ملی شدن صنعت نفت مهر تأیید بزند وگرنه تنها، بزگ فریبکارانه‌ای است که جبهه‌ی مقاومت ایرانیان را شکسته و با خرید زمان، تغییر شرایط و کنار رفتن مردان مستقل، به خانه‌ی نخست، که همان تأمین منافع انگلستان است، بازمی‌گردد.   دولت ایران، هر گونه پیشنهادی را تا زمانی که ضامن خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ایران و در اختیار گرفتن کامل عملیات توسط شرکت ملی نفت نباشد و آزادی ایران در فروش نفت و مجاز بودن ایران به استخدام کارشناسان خارجی را تضمین ننماید با روح حاکم بر قانون ملی شدن صنعت نفت مغایر دانست.   همه‌ی نکات یادشده‌ی بالا، تأکید بر تلاش ایران برای رهایی از دخالت بیگانگان و عدم تعهد در برابر قدرت‌ها را یادآور می‌شد. ملت‌های دیگر که تا چند سال قبل تحت استعمار بیگانگان بودند، با قدم‌های استقلال‌طلبانه تا رهایی کامل از قیود این قدرت‌ها پیش رفته بودند، چه رسد به ایران که تا آن زمان هیچ‌گاه با وجود همه‌ی دخالت‌ها و تحقیرها هرگز مستقیماً تحت هیچ سلطه‌ی استعماری، حداقل به معنای شناخته‌شده‌ی‌ آن، قرار نگرفته بود.   حقیقت این است که مسئله‌ی نفت به یک بهانه برای استقلال و نمادی برای رهایی از قیود گذشته تبدیل شده بود هم در عرصه‌ی خارجی و هم در عرصه‌ی داخلی! ایرانیان، با روی کار آوردن مصدق، تنها به دنبال مبارزه با شرکت نفت و حتی انگلیس نبودند، بلکه در پی تثبیت مردم‌سالاری و استفاده از این فرصت برای کسب آزادی پایدار و برقراری مشروطه‌ی واقعی بودند؛ آن‌هم در مقابله با شاهی که در کوران حوادث ملی شدن صنعت نفت، در پی تحکیم پایه‌های اقتدار خود افتاده بود.   مقاومت دولت و مردم ایران در مقابل شرکت نفت ایران و انگلیس، که به نماد استعمار در ایران تبدیل شده بود، کسب استقلال در عرصه‌ی خارجی و آزادی در عرصه‌ی داخلی بود و دخالت‌های شرکت نفت انگلیس و ایران به‌عنوان نماد در بند بودن استقلال ایران نگریسته می‌شد و شرکت با دخالت‌هایش در امور سیاسی، ملی و تحقیر کارکنان ایرانی و اجحاف در حق دستمزدهای آنان، این بهانه را در اختیار مردم و مطبوعات گذاشته بود که از مسئولین خود، استیفای حق ایران را مطالبه نمایند. اگر دولت ایران، بدون در نظر گرفتن استقلال سیاسی، به سازش با شرکت تن می‌داد؛ هیچ حاصلی از آن همه مبارزه به دست ایرانیان نمی‌رسید. دکتر مصدق، در خاطرات خود، می‌نویسد: «دولت اینجانب برای سازش با شرکت سابق تشکیل نشده بود؛ بلکه موجودیت آن روی این اصل بود که مملکت، آزادی و استقلال خود را به دست آورد. چنانچه حس می‌کرد که نیل به این هدف ممکن نیست و می‌بایست از کار کنار رود و دولت دیگری روی کار بیاید.»[6]   هدف مصدق و حمایت‌های مردم ایران و روحانیون دستیابی به چیزی بالاتر از نفت، یعنی استقلال و آزادی، بود تا در سایه‌ی آن به همه‌ی خواسته‌های خود که همانا رفاه و ثروت و آسایش مردم ایران بود، دست یابد. نفت این فرصت را به مردم، روحانیون و میهن‌پرستان داده بود تا در سایه‌ی آن، عظمت خود را احیا نماید، از شر رجال وابسته و حامی غرب رهایی یافته و غرور آسیب‌دیده‌ی خود را ترمیم نمایند. برای اثبات گره خوردن استقلال بین‌المللی با آزادی و عدالت داخلی نیز نیازی به مراجعه به کتب عدیده و نشستن در مکتب استاد نیست. کافی است به بازگشت سریع اختناق به فضای سیاسی ایران و نیز به دست‌های باز بیگانگان پس از شکست دولت ملی، نگاهی گذرا و غیر مسلح انداخت، تا پایمال شدن فداکاری‌های مردم ایران را به‌وضوح به نظاره نشست.   پی‌نوشت‌ها [1]- مکی، حسین، تاریخ بیست‌ساله‌ی ایران، تهران، علما، 1380، جلد 8، ص 106. [2]- کاتوزیان، محمدعلی (همایون)، مصدق و مبارزه برای قدرت، ترجمه‌ی فرزانه طاهری، تهران، نشر مرکز، 1372، ص 83 (به نقل از علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران از 1357‌ـ‌1320.) [3]- ازغندی، علیرضا، روابط خارجی ایران، 1357ـ1320، نشر قومس، 1381، ص 162. [4]- جامی، گذشته چراغ راه آینده، چاپ پنجم، تهران، ققنوس، 1367، ص 83 (به نقل از ازغندی، روابط خارجی ایران، 1357‌ـ‌1320.) [5]- ازغندی، علیرضا، همان، ص 171. [6] - مصدق، محمد، خاطرات و تأملات، انتشارات علمی، تهران، 1381، ص  228 منبع:برهان
https://www.cafetarikh.com/news/30250/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما